کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عمود
/'amud/
معنی
۱. (ریاضی) خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه میدهد.
۲. [قدیمی] ستون؛ پایه.
۳. [قدیمی] ستون خانه.
۴. [قدیمی] گرز؛ گرز آهنی.
۵. [قدیمی] رئیس؛ سرور.
۶. [قدیمی] بزرگ قوم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چماق، چوبدستی، گرز
۲. تیرک، ستون
دیکشنری
erect, perpendicular, square, Mace, upright, vertical
-
جستوجوی دقیق
-
عمود
واژگان مترادف و متضاد
۱. چماق، چوبدستی، گرز ۲. تیرک، ستون
-
عمود
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - ستون ، پایه . 2 - گرز. 3 - شاهین ترازو. 4 - رییس و سرور قوم .
-
عمود
لغتنامه دهخدا
عمود. [ ع َ ] (اِخ ) جای بلند مستطیل شکلی است که آبی متعلق به بنی جعفر در کنار آن است . (از معجم البلدان ).
-
عمود
لغتنامه دهخدا
عمود. [ ع َ ] (ع اِ) ستون خانه . (منتهی الارب ). آنچه از قبیل خانه بر آن استوار گردد. تیرآهن . (از اقرب الموارد). ج ، آعمِدة، عَمَد، عُمُد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : زده بر سرکوه چار از عمودسرش تا به ابر اندر از چوب عودبدان هر عمود آشیانی بزرگ ...
-
عمود
دیکشنری عربی به فارسی
ستون , يکپارچه , تکسنگي , داراي يک سنگ , پايه , جرز , رکن , ارکان , ستون ساختن , ميله , استوانه , بدنه , چوبه , قلم , سابقه , دسته , چوب , تير , پرتو , چاه , دودکش , بادکش , نيزه , خدنگ , گلوله , تيرانداختن , پرتو افکندن
-
عمود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: اَعمَده و عُمُد] 'amud ۱. (ریاضی) خطی که با خط دیگر تشکیل زاویۀ قائمه میدهد.۲. [قدیمی] ستون؛ پایه.۳. [قدیمی] ستون خانه.۴. [قدیمی] گرز؛ گرز آهنی.۵. [قدیمی] رئیس؛ سرور.۶. [قدیمی] بزرگ قوم.
-
عمود
دیکشنری فارسی به عربی
مشبک
-
عمود
واژهنامه آزاد
راست. آن به چَمِ وارونِ کژ است. دو خط عمود بر هم به پارسی می شود دو خد راست بر هم. عمودی از رأس مثلث بر ضلع روبرو فرود می آوریم به پارسی می شود خدی از تارک سِگوش بر بَرِ روبرو راست فرود می آوریم. عمودی از وسط ضلع مثلث بالا می بریم به پارسی می شود خدی...
-
واژههای مشابه
-
athwart hawse
زنجیرگاهعمود
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] موقعیت شناوری که عمود بر زنجیرگاه شناورِ درلنگرِ دیگر قرار دارد
-
عمود سوادمه
لغتنامه دهخدا
عمود سوادمه . [ ع َ دُ س ُ م َ ] (اِخ ) کوهی است به مغرب نیک دراز. (منتهی الارب ). طولانی ترین کوه است در مغرب . (از تاج العروس ). طولانی ترین کوه است در بلاد عرب و بدان مثل زنند. (از معجم البلدان ).
-
عمود صبح
لغتنامه دهخدا
عمود صبح . [ ع َ دِ ص ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از روشنی صبح صادق است . (آنندراج ). رجوع به عمود شود : کرد آفتاب خطبه ٔ عیدی به نام اوزآن از عمود صبح نهادند منبرش . خاقانی .گویی شبی به خنجر روز و عمود صبح بینیم پای مرگ ز جای اندرآمده . خاقان...
-
عمود غریفة
لغتنامه دهخدا
عمود غریفة. [ ع َ دُ غ َرْ / غ ِرْ ی َ ف َ ] (اِخ )کوهی است . (منتهی الارب ). کوهی است در سرزمین غنی بن یعصر. (از تاج العروس ). رجوع به معجم البلدان شود.
-
بنه عمود
لغتنامه دهخدا
بنه عمود. [ ب ُ ن َ ع َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان شوشتر است . دارای 150 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
خط عمود
لغتنامه دهخدا
خط عمود. [ خ َطْ طِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خط مستقیمی که با خط مستقیم دیگر یا صفحه ای مستوی زاویه ٔ قائمه می سازد. (ناظم الاطباء).