کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عمل کردن
برابر فارسی
کَرنت
دیکشنری
act, behave, ize _, function, operate, perform, play, tread, treat, walk, work
-
جستوجوی دقیق
-
عمل کردن
فرهنگ واژههای سره
کَرنت
-
عمل کردن
لغتنامه دهخدا
عمل کردن . [ ع َ م َ ک َدَ ] (مص مرکب ) انجام دادن . کاری کردن : چو خسرو دید کایام آن عمل کردکمند افزود و شادروان بدل کرد. نظامی .چون عمل کردی شجر بنشاندی اندر آخرحرف اول خواندی . مولوی . || به کار بردن . معمول داشتن . بجای آوردن . بکار بستن : به قان...
-
عمل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تمرين , عمل , يعمل ، أداءُ
-
واژههای مشابه
-
عَمَل
فرهنگ واژگان قرآن
عمل - کار(عمل ، عبارت از هر فعلي است که از جانداري با قصد انجام شود ، پس عمل اخص از فعل است ، چون فعل به کارهايي هم که از حيوانات بدون قصد سر ميزند ، اطلاق ميشود ، و حتي گاهي در جمادات نيز اطلاق ميشود ، ولي کلمه عمل کمتر در اينگونه موارد اطلاق ميگردد...
-
عَمِلَ
فرهنگ واژگان قرآن
انجام داد
-
عمل جراحی
فرهنگ واژههای سره
کَرنت
-
عملآمده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ← عملآورده
-
translation operation
عمل انتقال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] فرایند جابهجایی بدون چرخش
-
symmetry operation
عمل تقارن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] عملی هندسی که بخشی از ساختار بلوری را بازتولید میکند
-
algebraic operation
عمل جبری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] هریک از عملهای جمع و تفریق و ضرب و تقسیم و به توان رساندن و استخراج ریشه
-
binary operation
عمل دوتایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] قاعدهای برای ترکیب دو عضو یک مجموعه که حاصل این ترکیب، عضوی از آن مجموعه باشد
-
عمل دادن
فرهنگ فارسی معین
(عَ مَ. دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) والی گردانیدن ، ولایت دادن .
-
عمل فرمودن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . فَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) شغل دادن .
-
عمل دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) والی ، حاکم ، تحصیل دار مالیات .