کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عملاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عملاق
معنی
ادم غول پيکر , نره غول , غول , قوي هيکل
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عملاق
لغتنامه دهخدا
عملاق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بظرافت فریبد مردم را. (از منتهی الارب ). کسی که با ظرافت خویش ترا بفریبد. (از اقرب الموارد).
-
عملاق
لغتنامه دهخدا
عملاق .[ ع ِ ] (اِخ ) ابن لاوذ. فرزندان او عمالقه هستند که از اقوام باستانی حجاز باشند. رجوع به عمالقة شود.
-
عملاق
دیکشنری عربی به فارسی
ادم غول پيکر , نره غول , غول , قوي هيکل
-
عملاق
دیکشنری عربی به فارسی
غول پيکر
-
واژههای همآوا
-
املاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'emlāq بیچیز شدن؛ درویش شدن؛ درویشی؛ بیچیزی.
-
املاق
فرهنگ فارسی معین
(اِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) بی چیز شدن ، درویش گردیدن . 2 - (اِمص .) تهیدستی ، درویشی .
-
املاغ
لغتنامه دهخدا
املاغ . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ مِلْغ. آنانکه بفحش تکلم کنند. (از اقرب الموارد). و رجوع به ملغ شود.
-
املاق
لغتنامه دهخدا
املاق . [ اِ ] (اِخ ) نام ولایتی است از ترکستان . (برهان قاطع) (از شعوری ج 1 ورق 138).
-
املاق
لغتنامه دهخدا
املاق . [ اِ ] (ع مص ) درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان ترتیب عادل ) (آنندراج ). درویش گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تباه کردن [ مال ] و درویش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). و از آنست قول خداوند: و لاتقتلوا اولادکم خشیة ...
-
املاق
لغتنامه دهخدا
املاق . [ اِم ْ م ِ ] (ع مص ) نرم و تابان گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || گم شدن و گذشتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). غایب و ناپدید گشتن . (ناظم الاطباء). گویند املق [ انملق ] منی ؛ ای افلت . (از منتهی الارب ). و رجوع به ا...
-
جستوجو در متن
-
ادم غول پیکر
دیکشنری فارسی به عربی
عملاق
-
نره غول
دیکشنری فارسی به عربی
عملاق
-
غول پیکر
دیکشنری فارسی به عربی
بشع , عملاق , هائل