کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمر خاص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
protective life
عمر حفاظتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[خوردگی] بازۀ زمانیای که یک پوشش رنگ در طی آن از زیرلایۀ (substrate) در برابر زوال یا انهدام محافظت میکند
-
sludge age
عمر لجن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← میانگین زمان ماند یاخته
-
service life
عمر مفید
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] مدتزمانی که در آن استفاده و بهرهبرداری از وسیلۀ نقلیۀ ریلی مقرونبهصرفه باشد
-
mean life, lifetime
عمر میانگین
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] میانگین مدتزمان ماندگاری هسته یا ذرۀ بنیادی ناپایدار قبل از واپاشی آن
-
duration 2
طول عمر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] مدت زندگی گیاه یا بخشی از آن
-
ابن عمر
لغتنامه دهخدا
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) (جزیره ٔ...) نام شهری میان موصل و نصیبین ، و گویند جبل جودی که کشتی نوح بدان قرار کرد نام کوهی نزدیک بدین شهر است . و این شهر را عبدالعزیزبن عمر برقعیدی پی افکنده است و نسبت بدان جَزَریست . (از ابن بطوطه ).
-
ابن عمر
لغتنامه دهخدا
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن یعقوب مغربی . از رجال دولت بنی حفص و حاجب ابوالبقا خالدبن ابی زکریا بود و ابن عمر برای ابوبکر برادر ابوالبقا در شهر قسنطینه بیعت گرفت و او در اوائل مائه ٔ هشتم هجری در تونس و جزائر و طرابلس غرب مصدر و م...
-
ابن عمر
لغتنامه دهخدا
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابن فضل اﷲ شود.
-
ابن عمر
لغتنامه دهخدا
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن عمر برقعیدی . از امرای موصل . شهرت این مرد بعلت بناء قصبه ٔ جزیره ٔ ابن عمر است .
-
ابن عمر
لغتنامه دهخدا
ابن عمر. [ اِ ن ُ ع ُ م َ] (اِخ ) الداخلی . طبیب خلیفه المطیع ﷲ عباسی است .
-
تخت عمر
لغتنامه دهخدا
تخت عمر. [ ت َ ت ِ ع ُ م َ ] (اِخ ) از آبادیهای زیارت خواسته رود. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 128 و ترجمه ٔ وحید ص 171 شود.
-
تلخ عمر
لغتنامه دهخدا
تلخ عمر. [ت َ ع ُ ] (ص مرکب ) تلخ عیش . آنکه به سختی و زحمت زندگانی می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
کاریز عمر
لغتنامه دهخدا
کاریز عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد واقع در 14هزارگزی جنوب باختری صالح آباد سرراه مالرو عمومی صالح آباد به معدن چشمه گل ، کوهستانی و معتدل و سکنه ٔ آن 311 تن است . قنات دارد، محصول آن غلات و ذرت و پنبه و تر...
-
عمر ابزاری
لغتنامه دهخدا
عمر ابزاری . [ ع ُ م َ رِ اَ ] (اِخ ) ابن ابی زیاد ابزاری . از مشایخ شیعه و از ائمه ٔ روات حدیث بود. (از فهرست ابن الندیم ).
-
عمر احموسی
لغتنامه دهخدا
عمر احموسی . [ ع ُ م َ رِ اِ ] (اِخ ) ابن عمرو. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.