کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمالقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عمالقه
واژهنامه آزاد
نام قومی که حضرت ابراهیم علیه السلام از مسجد سهله بر آنان خروج کرد.
-
واژههای مشابه
-
عمالقة
لغتنامه دهخدا
عمالقة. [ ع َ ل ِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عِملاق . رجوع به عملاق شود. || (اِخ ). عَمالیق . بنوعِملیق . بنوعِملاق . قومی از عرب بائده ، و از فرزندان عملیق (عملاق ) ابن لاوَذبن اِرَم بن سام بن نوح بودند. آنان امتی بودند بزرگ با قامتی دراز و با تنومندی . و طبر...
-
جستوجو در متن
-
عملیق
لغتنامه دهخدا
عملیق . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن لاوذبن ارم . جدّ عمالقه . رجوع به عمالقة شود.
-
عملاق
لغتنامه دهخدا
عملاق .[ ع ِ ] (اِخ ) ابن لاوذ. فرزندان او عمالقه هستند که از اقوام باستانی حجاز باشند. رجوع به عمالقة شود.
-
عمالیق
لغتنامه دهخدا
عمالیق . [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عِملاق . رجوع به عملاق شود. || (اِخ ) عمالقه . بنوعِملیق . بنوعِملاق . قومی باستانی از عرب بائده . رجوع به عمالقة شود.
-
عمالق
لغتنامه دهخدا
عمالق . [ ع َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ عِملاق . رجوع به عملاق شود. || (اِخ ) قومی باستانی از عرب بائدة. رجوع به عمالقة شود.
-
زبالة
لغتنامه دهخدا
زبالة. [ زُ ل َ ] (اِخ ) دختر مسعود از عمالقه است و بگفته ٔ ابن کلبی زبالة میان بغداد و مدینه منسوب بدوست . (تاج العروس ).
-
عملق
لغتنامه دهخدا
عملق . [ ع َل َ ] (اِخ ) ابن سمیدع بن صواربن عبدشمس . جد عمالقه ٔ ثانیه که ملوک حمیر بدانها منسوبند. (منتهی الارب ).
-
عادیان
لغتنامه دهخدا
عادیان . (اِخ ) کسانی که منسوب به قوم عاد بودند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : و قصه ٔ جالوت چنان بود که وی مردی بود از فرزندان عمالقه و از جمله ٔ عادیان . (قصص الانبیاء ص 145). رجوع به عاد شود.
-
عجلون
لغتنامه دهخدا
عجلون . [ع َ ] (اِخ ) پادشاه موآبیان که 18 سال بنی اسرائیل رابنده ٔ خود گردانید و با عمونیان و عمالقه معاهده نموده ، اریحا را مفتوح ساخته ، در آنجا ساکن شد تا وقتی که اهود وی را به قتل رسانید. (قاموس کتاب مقدس ).
-
عمرة
لغتنامه دهخدا
عمرة. [ ع َ رَ] (اِخ ) بنت اسعدبن اسامة. از قوم عمالقة. زوجه ٔ اول حضرت اسماعیل (ع ) بود که به امر ابراهیم (ع ) وی راطلاق گفت . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 55 شود.
-
اجاج
لغتنامه دهخدا
اجاج . [ ] (اِخ ) (مشعله ) نام عمومی پادشاهان عمالقه بود، همچنان که سلاطین مصر را فراعنه میگفتند. (سفر اعداد 24:7 و کتاب اول سموئیل 15:8). و در تورات مذکور است که سموئیل آخرین پادشاه عمالقه را در حضور خداوند قطعه قطعه نمود. چنان مینماید که برای ظلمها...
-
بالق
لغتنامه دهخدا
بالق . [ ] (اِخ ) پادشاه عمالقه در شهر بلقا. معاصر یوشعبن نون . صاحب حبیب السیر می نویسد: دارالملک عمالقه در آن زمان (زمان یوشع) بلقا بود و پادشاه ایشان رابالق می گفتند و بلعم باعور در بلقا توطن داشت ... چون بنی اسرائیل بحوالی بلقا رسیدند بالق در شهر...