کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن برکات بن جعفربن برکات بن ابی نمی حسنی . از اشراف و بزرگان مکه . رجوع به عمار حسنی (ابن برکات بن ...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن حمید. برخی آن را نام ابوزهیر ثقفی دانسته اند. رجوع به عمار ثقفی شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن حمیده ٔ تونسی مالکی . رجوع به عمار تونسی (ابن حمیدة...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن خالد. محدث بود و از جریر روایت کرده است . رجوع به کتاب المصاحف سجستانی چ اول ص 101 شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن رجاء تغلبی استرآبادی ، مکنی به ابویاسر. رجوع به عمار تغلبی شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زربی بصری ، مکنی به ابومعتمر. محدث بود و از معتمربن سلیمان روایت میکرد. رجوع به ابومعتمر (عماربن ...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن زیادبن سکن . وی صحابی بود و «ابن الکلبی » گوید که او در غزوه ٔ بدر شهید گشت . اما «ابن فتحون » بر آن است که «عماربن زیاد» در غزوه ٔ احد شهید گشته است . و گویا این دو تن برادر بوده اند. (از الاصابه ٔ ابن حجر، قسم اول حرف...
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعد تجیبی . تابعی بود. رجوع به عمار تجیبی شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعد قرظی . از فرزندان صحابه . رجوع به عمار قرظی شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن سعود بکرنی . از حکام «تمبکتو». رجوع به عمار بکرنی (ابن سعود...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن شبیب سبائی . صحابی است . و نام اورا «عمارة» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ سبائی شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عبید خثعمی . صحابی است . و نام اورا «عمارة» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ خثعمی شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ خثعمی . صحابی است . و نام او را «عمارةبن عبید خثعمی » دانسته اند. رجوع به عماره ٔ خثعمی (ابن عبید...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن عکرمة. «ذهبی » او را عماربن عکرمة گوید، اما«ابن حجر» نویسد که نام او «عمارةبن زعکره ٔ مازنی ...» است . رجوع به عماره ٔ مازنی (ابن زعکرة...) شود.
-
عمار
لغتنامه دهخدا
عمار. [ ع َم ْ ما ] (اِخ ) ابن علی موصلی ، مکنی به ابوالقاسم . طبیب و کحال نیمه ٔ دوم قرن چهارم هجری . رجوع به عمار موصلی شود.