کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علک الانباط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
علک خاییدن
لغتنامه دهخدا
علک خاییدن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) عَلک . (منتهی الارب ). صمغ خاییدن . || بیهوده گفتن . ژاژ خاییدن . هرزه لائیدن . هرزه دراییدن . رجوع به ژاژ خاییدن شود. || دندان بهم ساییدن خر ماده در دیدن خر نر : گوید که علک خایم ، خاید بلی چنانک خایند علک ماده خرا...
-
علک رومی
لغتنامه دهخدا
علک رومی . [ ع ِ ک ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان مصطکی است . (مخزن الادویه ). رجوع به مصطکی شود.
-
علک یابس
لغتنامه دهخدا
علک یابس . [ ع ِ ک ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان قلفونیا است . (مخزن الادویه ). رجوع به قلفونیا شود.
-
علک الانباط
لغتنامه دهخدا
علک الانباط. [ ع ِ کُل ْ اَم ْ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به علک البطم شود. (مخزن الادویه ).
-
علک البطم
لغتنامه دهخدا
علک البطم . [ ع ِ کُل ْ ب ُ ] (ع اِ مرکب ) به فارسی سقز و به اصفهانی قندرون نامند. و آن صمغ درخت بطم است . در آخر دوم گرم و خشک و محلّل و ملطف و مدرّ بول و مقوی هاضمه ، و به اتفاق حکمای یونان و روم در جمیع افعال بهتر از مصطکی است . و خوردن آن با عسل ...
-
علک خای
لغتنامه دهخدا
علک خای . [ ع ِ ] (نف مرکب ) آنکه علک خاید. || ژاژخا و هرزه لا. || ماده خر دندان بهم ساینده در دیدن خر نر : ز خرسپوزی من علک خای گردد خرنه کَه ْ خورد نه سبوس و نه جو نه آب و گیا.سوزنی .
-
طین علک
لغتنامه دهخدا
طین علک . [ ن ِ ع َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به طین حر شود.
-
علک خا
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - کسی که علک می جَوَد. 2 - کنایه از: بیهوده گو.
-
طاهر علک
لغتنامه دهخدا
طاهر علک . [ هَِ رِ ع َ ] (اِخ ) ممدوح سوزنی بوده است . رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 195 شود.
-
علک خای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'elkxāy ۱. علکخاینده؛ کسی که صمغ میجود.۲. [مجاز] بیهودهگو؛ ژاژخای.