کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علکد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
علکد
لغتنامه دهخدا
علکد. [ ع َ ک َ ] (ع ص )درشت و سطبر. (منتهی الارب ). غلیظ. (اقرب الموارد).
-
علکد
لغتنامه دهخدا
علکد. [ ع ِ ک َدد] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ). شحم . (اقرب الموارد).
-
علکد
لغتنامه دهخدا
علکد. [ ع ِ ک ِ ] (ع ص ) درشت و سطبر. (منتهی الارب ). غلیظ. (اقرب الموارد). || پیره زن نیک زیرک . || زن کوتاه بالای آکنده گوشت خوار کم خیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد درشت اندام سطبر. (منتهی الارب ).
-
علکد
لغتنامه دهخدا
علکد. [ ع ِل ْ ل َ ] (ع ص )شتر سخت که دارای گردن و پشت قوی باشد. سخت و قوی ، و مذکر و مؤنث در آن یکسان است . || پیرزن با بانگ و فریاد و کم خیر. (از ذیل اقرب الموارد).
-
علکد
لغتنامه دهخدا
علکد. [ ع ُ ک ُ ] (ع ص )درشت و سطبر. (منتهی الارب ). غلیظ. (اقرب الموارد).
-
علکد
لغتنامه دهخدا
علکد. [ ع ُ ل َ ک ِ ] (ع ص ) غلیظ و سطبر. (ناظم الاطباء). غلیظ. (اقرب الموارد). || شیر دفزک شده و سطبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
الکد
لغتنامه دهخدا
الکد. [ اَ ک َ ] (ع ص ) ناکس و فرومایه و ملصق بقوم خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
علاکد
لغتنامه دهخدا
علاکد. [ ع َ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَلکد. شتران قوی . (ذیل اقرب الموارد).
-
درشت اندام
لغتنامه دهخدا
درشت اندام . [ دُ رُ اَ ] (ص مرکب ) که اندامی درشت دارد. که اندام او کلان باشد. درشت بدن . درشت هیکل . جافی . حِضَجْم . خَطلاء. عَشز. عِظْیَر. عُکْبُرة. عِلْکِد. عِلْکِر. عَلْکَز. عَلَنْکَز. غَطْیَر. فدوکس . قَبَعْتَری ̍. قصاقص . قصقاص . کَعْبَرة. کَ...
-
پیه
لغتنامه دهخدا
پیه .(اِ) شحم . پِه ْ. وزد. پی . حمیش . چربوی گذاخته ٔ حیوان . چربوی گوسفند و دیگر جانوران . چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد و آنرا به عرف چربی گویند. (غیاث ). قسمی چربی که در بعض اعضاء حیوان است چون چربوی چادرپیه و چربوی روی کلیتین و غی...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) مایعی سپید و شیرین که از پستان همه ٔ حیوانات پستاندار ترشح می کند، و به تازی لبن گویند. (ناظم الاطباء) (از برهان ). به معنی شیر است که می خورند، و به این معنی به یای معروف است نه مجهول ، و این ترجمه ٔ لبن است و استادان شعر این دو را با هم ق...