کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علویان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
علویان
/'alaviyān/
معنی
= علوی
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
علویان
لغتنامه دهخدا
علویان . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) جمع فارسی عَلَوی . رجوع به علوی شود. سادات . (برهان قاطع) : امیر خواجه علی میکائیل را بخواند و گفت : رسولی می آید بساز با کوکبه ٔ بزرگ از اشراف علویان و قضاة و علما وفقها به استقبال روی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). خلافت ...
-
علویان
لغتنامه دهخدا
علویان . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو از بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 3 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ مراغه به دهخوارقان . ناحیه ایست دامنه و دارای آب و هوای معتدل سالم . سکنه ٔ آن 763 تن است . آب آن از صوفی چای تأمین میشود. محصول آ...
-
علویان
لغتنامه دهخدا
علویان . [ ع ُل ْ / ع ِل ْ ] (اِ مرکب ) ج ِ عُلْوی و عِلْوی . رجوع به علوی شود. || کنایه از ملائکه و فرشتگان است . (برهان قاطع). ملایک . (غیاث ). || (اِخ ) سیارات ، که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد و ماه است . (برهان ). کواکب . (غیاث اللغ...
-
علویان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی، جمعِ علویّ] 'alaviyān = علوی
-
واژههای مشابه
-
علویان طبرستان
لغتنامه دهخدا
علویان طبرستان . [ ع َ ل َ ن ِ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) نام شعبه ایست از ائمه ٔ علوی یا زیدی که در سعده ٔ یمن حکومت می کرده اند و خود را از فرزندان امام حسن (ع ) یا امام حسین (ع ) می دانستند. مدتها در شهرهای ساحلی بحر خزر یعنی دیلم و گیلان و طبرستان در ادع...
-
کارک علویان
لغتنامه دهخدا
کارک علویان . [ رَ ک ِ ع َ ل َ ] (اِخ ) نام ضیاعی در دروازه ٔ نو از شهر بخارا : بدروازه ٔ نو موضعی است که آن را کارک علویان خوانند [ و ] بر در شهر و (آنجا) امیر منصوربن نوح کوشکی ساخت (بغایت ) نیکو چنانکه به وی مثل زدندی از نیکوئی و سال برسیصد و پنجا...
-
کاریک علویان
لغتنامه دهخدا
کاریک علویان . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) کارک علویان . رجوع به کارک علویان شود : طغشاده ضیاع علیا خنبون که کاریک علویان گویند به وی داده بود. (تاریخ بخارا ص 72).
-
جستوجو در متن
-
مویدار
واژهنامه آزاد
کنایه به بلند بودن موی علویان
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن نقنه ، مکنی به ابوجعفر. وزیر دولت علویان از بنی حمود در اندلس .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن بَقَنَّه . وزیر علویان در اندلس از بنی حَمّود.
-
برکد
لغتنامه دهخدا
برکد. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) دیهی قدیم و بزرگ است و کندزی عظیم دارد و این را برکد علویان خوانند بدان سبب که امیر اسماعیل سامانی این دیه را خرید و وقف کرد دو دانگ به علویان و جعفریان و دو دانگ بر درویشان و دو دانگ بر ورثه ٔ خویش . (تاریخ بخارای نرشخی ). و...
-
جوانیه
لغتنامه دهخدا
جوانیه . [ ج َوْ وا نی ی َ ] (اِخ ) موضع یا دهی است نزدیک مدینه . علویان بنی الجوانی بدانجا منسوبند. رجوع به معجم البلدان شود.
-
قفط
لغتنامه دهخدا
قفط. [ ق ِ ] (اِخ ) شهری است به صعید مصر که از زمان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام بر علویان وقف است . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).