کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
علج
/'elj/
معنی
۱. خر.
۲. گورخر؛ خر وحشی فربه و قوی.
۳. (اسم، صفت) مرد تنومند و قوی از غیر مسلمین؛ کافر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
علج
لغتنامه دهخدا
علج . [ ع َ ] (ع مص ) چیره شدن در معالجه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پریشان شدن . (ناظم الاطباء). || (ص ) سخت و قوی . || افکننده . || نیکوکننده ٔ کارها. (از اقرب الموارد).
-
علج
لغتنامه دهخدا
علج . [ ع َ ل َ ] (ع مص ) سخت و قوی شدن . (از اقرب الموارد). || (اِ) درختان کوچک خرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
علج
لغتنامه دهخدا
علج . [ ع َ ل ِ ] (ع ص ) سخت و قوی . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نیکوکننده ٔ کارها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
علج
لغتنامه دهخدا
علج . [ ع ِ ] (ع ص ) قیّم و نیکودارنده . || درشت و قوی . || غیرعرب کافر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کافر و بی دین ، خواه عرب باشد یا غیر آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مردی که موی صورتش روئیده باشد. (از اقرب الموار...
-
علج
لغتنامه دهخدا
علج . [ ع ُ ل َ ] (ع ص ) سخت و قوی . || افکننده . || نیکوکننده ٔ کارها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
علج
لغتنامه دهخدا
علج . [ ع ُل ْ ل َ ] (ع ص ) سخت و قوی . || افکننده || نیکوکننده ٔ کارها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
علج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: علوج] [قدیمی] 'elj ۱. خر.۲. گورخر؛ خر وحشی فربه و قوی.۳. (اسم، صفت) مرد تنومند و قوی از غیر مسلمین؛ کافر.
-
واژههای همآوا
-
آلج
لغتنامه دهخدا
آلج . [ ل ِ ] (اِ) زعرور. آلوج . آژدف . (زمخشری ).
-
الج
لغتنامه دهخدا
الج . [ اَ ] (اِ) لبلاب . (فهرست مخزن الادویه ). زُعرور. (منتهی الارب ) (تفلیسی ) (اوبهی ).
-
الج
لغتنامه دهخدا
الج . [ اَ ] (ص ، اِ) مردم صاحب غرور و متکبر را گویند. (برهان ) (هفت قلزم ). || (اِ) خرامیدن بناز و تنعم را نیز گفته اند. (برهان ).
-
الج
لغتنامه دهخدا
الج . [ اَ ل َج ج ] (ع ن تف ) ستیهنده تر.- امثال : الج من الحمی . الج من الخنفسا . الج من الذباب .الج من الکلب . رجوع شود به مجمع الامثال میدانی .
-
الج
واژهنامه آزاد
جوی آب اصلی که آب را از تلمبه یا مادی به مزرعه می رساند
-
جستوجو در متن
-
علوج
لغتنامه دهخدا
علوج . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عِلج . رجوع به علج شود.