کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علاک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
علاک
لغتنامه دهخدا
علاک . [ ع َ ] (ع اِ) آنچه خاییده شود. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): ماذاق علاکاً؛ نچشیده است چیزی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
علاک
لغتنامه دهخدا
علاک . [ ع َ / ع ُ ] (ع اِ) درختی است حجازی . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
علاک
لغتنامه دهخدا
علاک . [ ع َل ْ لا ] (ع ص ) صمغفروش . (اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
علاک
لغتنامه دهخدا
علاک . [ ع ُ ] (ع اِ) چیزی که اندک خاییده شود. (ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
الاک
لغتنامه دهخدا
الاک . [ اِل ْ لا ] (حرف ربط مرکب ) مخفف الاکه . مرکب از الا، ادات استثنا + که ، حرف ربط. مگر که . جز اینکه : پای طلب از روش فروماندمی بینم و حیله نیست الاک بنشینم و صبر پیش گیرم دنباله ٔ کار خویش گیرم . سعدی .رجوع به الا شود.
-
جستوجو در متن
-
ابوطاهر
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) محمّدبن بقیه .رجوع به ابن بقیه در این لغت نامه و نیز تجارب السلف ص 240 چ طهران شود. و قصیده ٔ رثائیّه ٔ ذیل محمدبن انباری که از غرر قصائد نوع خویش و در شرح حال ابن بقیه از کتاب ما فوت شده است اینک ذیلاً نوشته می شود:علوّ فی...
-
ان
لغتنامه دهخدا
ان . [ اِن ْ ن َ / اَن ْ ن َ ] (ع حرف ) یعنی بدرستی و راستی و هر دو برای تأکید خبر استعمال میشوند و اسم را نصب میدهند وخبر را رفع، مانند «ان زیداً قائم » و «بلغنی ان عمراً لذاهب » و گاهی اًن َّ هر دو را نصب میدهد مانند:اذا اسود جنح اللیل فلتات و لتک...
-
ابوعلی
لغتنامه دهخدا
ابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) حسن بن محمد میکالی . ملقب بسیدالکفاة و معروف بامیر حسنک میکال . آخرین وزیر محمودبن سبکتکین . او بمبادی صبا در ملازمت سلطان محمود بسر می برد و در سفر و حضر همیشه با او بود. آنگاه که سلطان بر اریکه ٔ ملک نشست او را ریاست نیشا...
-
ابیوردی
لغتنامه دهخدا
ابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن اسحاق بن ابی العباس محمد الامام بن اسحاق بن الحسن ابی الفتیان بن ابی مرفوعه منصوربن معاویة...