کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علاقه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
علاقه
/'alāqe/
معنی
۱. دوست داشتن؛ دلبستگی.
۲. (اسم) زمین و مِلک؛ دارایی.
۳. (ادبی) در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی
۲. املاک، دارایی
۳. بند
۴. دنباله
برابر فارسی
دلبستگ
فعل
بن گذشته: علاقه ورزید
بن حال: علاقه ورز
دیکشنری
affection, care, concern, desire, interest, fondness, liking, partiality, penchant, will
-
جستوجوی دقیق
-
علاقه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اشتیاق، بستگی، پیوستگی، تعشق، تعلق، تمایل، توجه، دلبستگی، رابطه، شوق، عشق، عطش، محبت، میل، وابستگی ۲. املاک، دارایی ۳. بند ۴. دنباله
-
علاقه
فرهنگ واژههای سره
دلبستگ
-
علاقه
لغتنامه دهخدا
علاقه . [ ع َ ق َ/ ق ِ ] (از ع ، اِمص ) به دل دوست داشتن . (اقرب الموارد). دوست داشتن و خواهش آن نمودن . (منتهی الارب ). || کشتن . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || (اِمص ) آویزش . (منتهی الارب ). || آویزش دل . (غیاث ). دوستی . (اقرب الموارد). دوس...
-
علاقه
لغتنامه دهخدا
علاقه . [ ع ِ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) بند کمان و تازیانه و شمشیر و جز آن که بدان آنها را شخص بر خود می آویزد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر چیز که بدان چیزی را آویزند. (منتهی الارب ) (ذیل اقرب الموارد). || آنچه از میوه به درختان آویزان باشد. (...
-
علاقه
لغتنامه دهخدا
علاقه .[ ع َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه واقع در 46 هزارگزی شمال خاوری کدکن و 6 هزارگزی باختر جاده ٔ شوسه ٔ مشهد به زاهدان .آب و هوای آن معتدل و دارای 518 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین میشود. محصولات آن غلا...
-
علاقه
فرهنگ فارسی معین
(عَ قِ) [ ع . علاقة ] 1 - (مص م .) دوست داشتن . 2 - (اِمص .) دوستی . 3 - پیوند، ارتباط ، وابستگی . جِ علائق .
-
علاقه
فرهنگ فارسی معین
(عِ قِ) [ ع . علاقة ] (اِ.) 1 - رشته و بندی که چیزی را به آن بیآویزند. 2 - بند کمان و تازیانه . 3 - میوه ای که از درخت آویزان باشد؛ جِ علائق .
-
علاقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: علاقَة، جمع: علائق] 'alāqe ۱. دوست داشتن؛ دلبستگی.۲. (اسم) زمین و مِلک؛ دارایی.۳. (ادبی) در بیان، ارتباط و مناسبتی که میان معنی حقیقی و مجازی وجود دارد.
-
علاقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: علاقَة] [قدیمی] 'elāqe ۱. رشته و بندی که چیزی به آن بیاویزند.۲. بند کمان، تازیانه، و شمشیر.۳. میوهای که بر درخت آویزان باشد.
-
واژههای مشابه
-
علاقة
لغتنامه دهخدا
علاقة. [ ع َل ْ لا ق َ ] (ع اِ) مرگ . (ذیل اقرب الموارد).
-
علاقة
دیکشنری عربی به فارسی
وابستگي , نسبت , ارتباط , شرح , خويشاوند , کارها , نقل قول , وابسته به نسبت يا خويشي
-
بی علاقه
فرهنگ واژههای سره
بی شور
-
علاقه دارم
فرهنگ واژههای سره
دلبستگی دارم
-
علاقه داشتن
فرهنگ واژههای سره
دلبستگی داشتن