کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
علاج
/'a(e)lāj/
معنی
۱. درمان کردن.
۲. دوا؛ درمان؛ چاره.
۳. [مجاز] چارهگری؛ اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل.
〈 علاج شدن: (مصدر لازم) درمان شدن.
〈 علاج کردن: (مصدر متعدی)
۱. درمان کردن.
۲. چاره کردن: ◻︎ به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گر از میانهٴ بزم طرب کناره کنم (حافظ: ۷۰۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید
برابر فارسی
درمان، چاره
فعل
بن گذشته: علاج کرد
بن حال: علاج کن
دیکشنری
cure, remedy, treatment
-
جستوجوی دقیق
-
علاج
واژگان مترادف و متضاد
تداوی، تشفی، چاره، درمان، شفا، مداوا، معالجه، وید
-
علاج
فرهنگ واژههای سره
درمان، چاره
-
علاج
لغتنامه دهخدا
علاج . [ ع ِ ] (ع مص ، اِمص ) درمان . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : در کتب طب آورده اند که فاضلترین ِ اطباء آن است که بر علاج ازجهت ثواب آخرت مواظبت نماید. (کلیله ص 851). به رغبتی صادق ... روی بعلاج بیماران آوردم . (کلیله ص 59). رنج مبر در معالجت چ...
-
cure 1
علاج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] درمان موفق بیماری
-
علاج
فرهنگ فارسی معین
(عِ یا عَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) درمان کردن . 2 - (اِمص .) درمان ، معالجه . 3 - (اِ.) چاره .
-
علاج
دیکشنری عربی به فارسی
علا ج , شفا , دارو , شفا دادن , بهبودي دادن , گزير , درمان , ميزان , چاره , اصلا ح کردن , جبران کردن , درمان کردن , معالجه , مداوا , تداوي
-
علاج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'a(e)lāj ۱. درمان کردن.۲. دوا؛ درمان؛ چاره.۳. [مجاز] چارهگری؛ اندیشیدن چاره برای رفع یک مشکل.〈 علاج شدن: (مصدر لازم) درمان شدن.〈 علاج کردن: (مصدر متعدی)۱. درمان کردن.۲. چاره کردن: ◻︎ به دور لاله دماغ مرا علاج کنید / گ...
-
واژههای مشابه
-
علاج دادن
لغتنامه دهخدا
علاج دادن . [ ع ِ دَ ] (مص مرکب ) شفا دادن . (ناظم الاطباء).
-
علاج شدن
لغتنامه دهخدا
علاج شدن . [ ع ِ ش ُدَ ] (مص مرکب ) درمان شدن . صحت یافتن . شفا یافتن .
-
علاج کردن
لغتنامه دهخدا
علاج کردن . [ ع ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تیمار کردن و مروسیدن . || مداوا نمودن و معالجه کردن . || چاره نمودن و تدبیر کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به علاج شود.
-
علاج پذیر
لغتنامه دهخدا
علاج پذیر. [ ع ِ پ َ ] (نف مرکب )قابل مداوا. درمان پذیر و چاره پذیر. (ناظم الاطباء).
-
curative
علاجکننده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] ویژگی آنچه باعث درمان بیماری یا بهبود آن میشود
-
بی علاج
لغتنامه دهخدا
بی علاج . [ ع ِ ] (ص مرکب ) (از: بی + علاج ) بی درمان .که چاره ندارد. که درمانش نشود. رجوع به علاج شود.
-
علاج بالمستشفي
دیکشنری عربی به فارسی
بستري , دربيمارستان بستري , دوره بستري شدن