کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقیق روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
سپیدرخ
لغتنامه دهخدا
سپیدرخ . [ س َ / س ِ رُ ] (ص مرکب ) آنکه رخساره و روی او سپید باشد : تذرو عقیق روی ، کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم ، پلنگ ستیزه کار.فرخی .
-
آغار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āqār ۱. نم و رطوبت که به زمین یا در چیزی فروبرود و اثر آن باقی بماند: ◻︎ عقیقزار شدهست آن زمین ز بس که ز خون / به روی دشت و بیابان فزون شدهست آغار (عنصری: ۷۵).۲. نم و رطوبت که از کوزه و مانند آن بیرون تراود: ◻︎ از خاطر پرعلم سخن...
-
کنده گر
لغتنامه دهخدا
کنده گر. [ ک َ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) به معنی کنده کار است یعنی شخصی که در مس و برنج و چوب و تخته و امثال آن نقش ها کند. (برهان ). آنکه بر چوب و زر و جز آن نقش کند و به هندی کندن گر گویند. (فرهنگ رشیدی ). نقار. (مهذب الاسماء). کنده کار. (آنندراج ). ...
-
رو
لغتنامه دهخدا
رو. (اِ) معروف است که به عربی وجه خوانند.(برهان قاطع) (آنندراج ). جانب پیش سر که از پیشانی شروع شده به زنخ ختم می شود. مثال : چشم و دهن بر روی انسان واقع است . (فرهنگ نظام ). روی . گونه . چهره . رخ .صورت . دیدار. سیما. (ناظم الاطباء). رخساره . گونه ....
-
حمیدالدین محمودی
لغتنامه دهخدا
حمیدالدین محمودی . [ ح َ دُدْ دی ن ِ م َ ] (اِخ ) القاضی الامام حمیدالدین افتخار الافاضل علی بن عمرالمحمودی قدوه ٔ افاضل عصر و والی و متصرف بر ولایت نظم و نثر، لطف طبع او بی اندازه و بستان فضایل از نسیم شمایل او طری و تازه ، بدایع بیان او را لطافت شم...
-
آغار
لغتنامه دهخدا
آغار. (اِ) نم . زه . ثاد. نداوت . ندا : عقیق وار شده ست آن زمین ز بس که ز خون بروی دشت و بیابان فروشده ست آغار. کسائی یا عنصری . || آنچه ترابد از کوزه ومانند آن : از هرچه سبو پر کنی از زیر و ز پهلوش زآن چیز برون آید و بیرون دهد آغار. ناصرخسرو.از خاطر...
-
فروغ
لغتنامه دهخدا
فروغ . [ ف ُ ] (اِ) به معنی فروز است که شعاع و روشنی و تابش آفتاب و آتش و غیره باشد. (برهان ). روشنایی . نور. (یادداشت بخطمؤلف ). افروغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : تاهمه مجلس از فروغ چراغ گشت چون روی دلبران روشن . رودکی .برافروز آذری ایدون که تیغش ب...
-
سیاه چشم
لغتنامه دهخدا
سیاه چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ مرکب ) طائر شکاری را گویند چرا که چشم بعض نوع طائر شکاری سیاه میباشد مثل بحری ، شاهین ، چرغ وغیره . (غیاث اللغات ). باز شکاری . || (ص مرکب ) کنایه از بیمروت و بی وفا. (آنندراج ). نامهربان .بی محبت . (ناظم الاطباء). || آنکه...
-
ستیزه کار
لغتنامه دهخدا
ستیزه کار. [ س ِ زَ / زِ ] (ص مرکب ) لجوج . کینه توز. ظالم . نیرومند. قاهر : و [ غوریان ] مردمانی شوخ روی و ستیزه کارند و بد دل و حسودند. (حدود العالم ).تذرو عقیق رو کلنگ سپیدرخ گوزن سیاه چشم پلنگ ستیزه کار. فرخی .و بودی که شیر ستیزه کارتر بودی غلاما...
-
نقاب
لغتنامه دهخدا
نقاب . [ ن ِ ] (ع اِ) پرده که به رخ آویزند یا بر چیز نفیس اندازند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). روی بند. (دهار) (مهذب الاسماء) (زوزنی ) (آنندراج ). روی بند زنان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زرایو.شامر. شامه . پرده ٔ مشبکی که به روی اندازند یا پر...
-
گل دوروی
لغتنامه دهخدا
گل دوروی . [ گ ُ ل ِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی است که یک روی آن زرد و روی دیگر سرخ و آنرا گل رعنا و زیبا خوانند و بجهت دورنگی آنرا گل قحبه نام نهاده اند و عرب آنرا وردالفجار خوانند و آنرا دورویه گل نیز خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : هنگام گل...
-
نمدزین
لغتنامه دهخدا
نمدزین . [ ن َ م َ ] (اِ مرکب ) نمدی که زیر زین بر پشت اسب نهند. (غیاث اللغات ) (ازانجمن آرا) (جهانگیری ). نمدی باشد که بر پشت اسب نهند و زین را بر بالای آن گذارند. (برهان قاطع). تکلتو. (از آنندراج ) (برهان قاطع). آدرم . آدرمه . خوگیر. (غیاث اللغات )...
-
حصا
لغتنامه دهخدا
حصا. [ ح َ ] (ع اِ) حصاء.سنگ ریزه ها. و آن جمع حصاة است . رجوع به حصاء شود. ودر تداول فارسی زبانان همزه ٔ آخرش افتد : وینکه بجوی اندر از عکس گل سرخ عقیق است تو گوئی حصاش . ناصرخسرو.در این حصار خفتن من هست بر حصیرچون بر حصیر گویم خود هست بر حصا. مسعود...
-
بهرمان
لغتنامه دهخدا
بهرمان . [ ب َ رَ ] (اِ) بهرامن است که یاقوت سرخ باشد. (برهان ) (از آنندراج ). یاقوت سرخ گرانمایه . (فرهنگ اسدی ) (اوبهی ). یاقوت سرخ . (جهانگیری ) (غیاث ) (صحاح الفرس ). یاقوت . (فهرست مخزن الادویه ). سنگ نفیسی است که قرمزرنگ میباشد. (قاموس کتاب مقد...
-
منجیک
لغتنامه دهخدا
منجیک . [ م ُ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن محمد منجیک ترمذی . از شاعران بزرگ نیمه ٔ دوم قرن چهارم هجری قمری است که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان علی الخصوص امیر ابویحیی طاهربن فضل بن محمدبن محتاج چغانی و امیر ابوالمظفر فخرالدوله...