کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عقیر
/'aqir/
معنی
۱. مرد عقیم.
۲. خسته؛ مجروح.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقیر
لغتنامه دهخدا
عقیر. [ ع َ ] (اِخ ) نام فلاتی است که در آن آبهای شوری است ، و آن را عُقَیر نیز ضبط کرده اند. (از معجم البلدان ).
-
عقیر
لغتنامه دهخدا
عقیر. [ ع َ ] (ع ص ) مرد که او را فرزندنشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نازاینده و ناامید. (غیاث اللغات ). || خسته و مجروح . || ستور پی زده . (منتهی الارب ). معقور. (اقرب الموارد). ج ، عَقری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنکه از ترس ناگ...
-
عقیر
لغتنامه دهخدا
عقیر. [ ع ِق ْ قی ] (ع اِ) گیاه که بدان تداوی نمایند، یا اصل داروها. || درخت . (منتهی الارب ). ج ، عَقاقیر. (ناظم الاطباء).
-
عقیر
لغتنامه دهخدا
عقیر. [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است در ساحل دریا در کنار هجر. و نیز نخلی است در یمامة از آن بنی ذهل بن دئل . و نیز نخلی است از آن بنی عامربن حنیفة در یمامه . (از معجم البلدان ) (از منتهی الارب ).
-
عقیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aqir ۱. مرد عقیم.۲. خسته؛ مجروح.
-
واژههای همآوا
-
اغیر
فرهنگ فارسی معین
(اَ یَ) [ ع . ] (ص تف .) با غیرت تر.
-
اغیر
لغتنامه دهخدا
اغیر. [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) باغیرت تر. (ناظم الاطباء). غیورتر. (یادداشت بخط مؤلف ): و فی الحدیث : «و کان ابراهیم (ص ) غیوراً و انا اغیر منه ». (مکارم الاخلاق طبرسی ). و قال [ رسول اﷲ (ص ) ]: ما اغیرک یا ابی ، انی لاغیر منک و اﷲ اغیر منی . (یادداشت مو...
-
اقیر
لغتنامه دهخدا
اقیر. [ اَق ْ ی َ ] (ع ن تف ) تلخ تر: هذا اقیر منه ؛ این تلخ تر است از آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
شامر
لغتنامه دهخدا
شامر. [ م ِ ] (اِخ ) از عشایر نجد و منسوب به مرزوق از قبیله ٔ عجمان مجاور بنی خالد باشند و مراکز عمده ٔ آنها از طف تا عُقَیر و تا صَمّان امتداد دارد و دارای 1200 خانوارند و میان نجد و عراق رفت و آمد دارند. (از معجم قبائل العرب ).
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع َ را / ع َ رَن ْ ] (ع ص ) زن حایض . (از منتهی الارب ). || المراة عقری حلقی ؛یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر «عقر» و «حلق ...
-
شبیب
لغتنامه دهخدا
شبیب . [ ش َ ] (اِخ ) بطنی است از قبیله ٔ آل مرة که منازل ایشان از راه جنوبی به احساء و ریاض تا اطراف خَرج و عقیر تا واحه ٔ جافورا و جبرین تا اواسط ربعالخالی امتداد دارد و به دو شاخه تقسیم می شوند: آل سعید و آل غفران . (از معجم قبائل العرب ج 2 ص 580)...
-
لحسا
لغتنامه دهخدا
لحسا. [ ل َ ] (اِخ ) اَحسا. ناحیه ای در مغرب خلیج فارس و در مشرق شبه جزیره ٔ عربستان که سابقاً بحرین نامیده می شد و عقیر و قطیف و هفوف آبادیهای عمده ٔ آن بود و مرکز آن در قرون اولای اسلام هَجَر نام داشت . درشمال این ناحیه و جنوب بصره اراضی کویت واقع ...
-
پی زده
لغتنامه دهخدا
پی زده . [ پ َ / پ ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پی زدن . پی بریده : خران گور گریزان تیر هجو منندبه داس پی زده و در کمند مانده قفا. سوزنی .معقور؛ ستور پی زده که بر پای آن صدمه ای یا جراحتی وارد آمده باشد. خیل عقاری ؛ اسپان پی زده . عقیر؛ ...