کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقل گزین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ربوده عقل
لغتنامه دهخدا
ربوده عقل . [ رُ دَ / دِ ع َ ] (ص مرکب ) گول خورده . (ناظم الاطباء). مسلوب . سلیب . (منتهی الارب ). آنکه عقل از وی رفته باشد. (ناظم الاطباء).
-
ناقص عقل
لغتنامه دهخدا
ناقص عقل . [ ق ِ ع َ ] (ص مرکب ) کم عقل . کم خرد. نادان . بی عقل . نفهم . کودن . ابله . احمق . کانا : زنان چون ناقصان عقل و دینندچرا مردان ره آنان گزینند؟ ناصرخسرو.نشاید که پادشاه به گفتار زنی ناقص عقل التفات نماید. (سندبادنامه ص 79). لایق و موافق نم...
-
اصحاب عقل
لغتنامه دهخدا
اصحاب عقل . [ اَ ب ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در اصطلاح فلسفه ، آنهایی را گویند که تنها معقولات را حق دانسته اند. مکتب عقلی ها.
-
بی عقل
لغتنامه دهخدا
بی عقل . [ ع َ ] (ص مرکب ) (از: بی + عقل ) احمق . (یادداشت مؤلف ). بی دانش . (آنندراج ). معتوه . عتاهیة. مأموه . (منتهی الارب ). بی هوش .بی شعور. دیوانه . (ناظم الاطباء). بی خرد : از ره نام همچو یکدگرندسوی بی عقل هرمس و هرماس .ناصرخسرو.یکی گفتش ای ...
-
چشم عقل
لغتنامه دهخدا
چشم عقل . [ چ َ / چ ِ م ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دیده ٔ عقل . چشم خرد. دیده ٔ باطن . چشم دل : به چشم عقل درین رهگذار پرآشوب جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است .حافظ.
-
خام عقل
لغتنامه دهخدا
خام عقل . [ ع َ ] (ص مرکب ) خام رای . ناقص رای . آنکه سودای ناپخته در سر پروراند. نعت است مر صاحب رای خام را.
-
خلاف عقل
لغتنامه دهخدا
خلاف عقل . [ خ ِ / خ َ ف ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ضد دانش . مخالف فهم و ادراک . (ناظم الاطباء). || ضد قواعد عقلانی . ضد قواعد عقل . (یادداشت بخط مؤلف ). نامعقول . غیرخردمندانه .
-
عقل باطن
دیکشنری عربی به فارسی
غش کرده , ناخوداگاه , از خود بيخود , بي خبر , عاري از هوش , نابخود , ضمير ناخوداگاه , ضمير نابخود
-
بی عقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bi'aql بیخرد.
-
سبک عقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] sabok'aql سبکخرد؛ کمعقل؛ بیخرد.
-
بی عقل
دیکشنری فارسی به عربی
مجنون , مسعور
-
عقل اختیار
دیکشنری فارسی به عربی
حکومة
-
دزدیدن عقل
لهجه و گویش تهرانی
کسی را خام کردن
-
خِفَتِ عقل
لهجه و گویش تهرانی
کم عقلی
-
شیرین عقل
لهجه و گویش تهرانی
کم عقل.