کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقل معاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عقل ربا
لغتنامه دهخدا
عقل ربا. [ ع َ رُ ] (نف مرکب ) عقل رباینده . زداینده ٔ عقل . مُذهب العقول .
-
عقل رس
لغتنامه دهخدا
عقل رس . [ ع َ رَ ] (نف مرکب ) عقل رسنده . به سن تمییز رسیده .- عقل رس شدن ؛ در تداول خانگی ، به سنی که تمییز نیک از بد توان کردن رسیدن . به سنی بالغ شدن که عقل بر او حکومت کند. به درجه ٔ مردی یا زنی رسیدن . به سن رشد و تمییز رسیدن . رشد و تمییز بوا...
-
عقل رفتگی
لغتنامه دهخدا
عقل رفتگی . [ ع َ رَ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خرافت و بی عقلی . (ناظم الاطباء): کلاب ؛ عقل رفتگی از دیوانگی . (منتهی الارب ).
-
عقل رفته
لغتنامه دهخدا
عقل رفته . [ ع َ رَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) بی خرد و بی عقل . (ناظم الاطباء). سَباه . ممتله العقل . مهتلس . مهلوس . منتخب . نخیب . (از منتهی الارب ).
-
عقل کاژ
لغتنامه دهخدا
عقل کاژ. [ ع َ ] (ص مرکب ) کژعقل . که کژبین باشد : آن خبیث از شیخ می لائید ژاژکژنگر باشد همیشه عقل کاژ.مولوی .
-
عقل گداز
لغتنامه دهخدا
عقل گداز. [ ع َ گ ُ ] (نف مرکب ) عقل گدازنده . گدازنده ٔ خرد. عقل ربا : به غمزه عقل گدازی ،به چنگ چنگ نوازی به وعده روبه بازی ، به عشوه شیرشکاری .ابوالفرج رونی .
-
عقل گزین
لغتنامه دهخدا
عقل گزین . [ ع َ گ ُ ] (ن مف مرکب )چیزی که پسندیده ٔ عقل باشد. (آنندراج ) : خدایگان صفتی کش خدای داد بهم سه چیز روح فزا و سه چیز عقل گزین .میرمعزی (از آنندراج ).
-
آشفته عقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] 'āšofte'aql ۱. مخبط؛ مجنون.۲. پریشانحواس.
-
کم عقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] kam'aql کمخرد؛ احمق؛ ابله.
-
dementia
زوال عقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] اختلال مزمن فرایندهای روانی به علت بیماری عضوی مغز که با تغییر شخصیت و موقعیتناشناسی و اختلال در حافظه و داوری و اندیشه همراه است
-
wisdom tooth
دندان عقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] ← آسیای سوم
-
multiple advocacy
عقل جمعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] باوری که تصمیم جمعی را برتر و عقلانیتر از تصمیم فردی میداند
-
ذی عقل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص مر.) خردمند، دارندة عقل ، بخرد؛ ج . ذوی العقول .
-
شیرین عقل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) (ص مر.) (کن .) کم عقل ، ناقص عقل .
-
آشفته عقل
لغتنامه دهخدا
آشفته عقل . [ ش ُ ت َ / ت ِ ع َ ] (ص مرکب ) آشفته دماغ .