کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقر که آن قریه ای است بر راه بغداد به دسکرة. ابوالدر لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤبن فارس عقری بدین نسبت شهرت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع َ را / ع َ رَن ْ ] (ع ص ) زن حایض . (از منتهی الارب ). || المراة عقری حلقی ؛یعنی خداوند جسم او را مجروح کند و در گلوی وی درد ایجاد کند، و یا اینکه با بدی خویش قوم خود را زخم میرساند و در گلوی آنها درد ایجاد می کند. آن را مصدر «عقر» و «حلق ...
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به عقر که گویا قریه ای است از قرای رملة.ابوجعفر محمدبن احمدبن ابراهیم عقری رملی بدین نسبت شهرت دارد. او محدث بود، و پس از سال 310 هَ .ق . درقید حیات بوده است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عقری
لغتنامه دهخدا
عقری . [ ع ُ را ] (ع اِ) زمین و آب و مانند آن . (منتهی الارب ). ضیعه ، چون عَقار. (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
اغری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [ترکی] ‹اوغری› [قدیمی] 'oqri دزد.
-
آغری
فرهنگ فارسی معین
(غَ) ( اِ.) نک آغاری .
-
آغری
لغتنامه دهخدا
آغری . [ غ َ ] (اِ) آغاری .
-
اغری
لغتنامه دهخدا
اغری . [ اُ ] (اِ) ترکی است . دزد. چنانچه از نصاب ترکی و از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (آنندراج ). دزد. (ناظم الاطباء). دزد. اوغری . (فرهنگ فارسی معین ).- باز اغری ؛ باز معلَّمی که بتعلیم قوشچیان برای صید مرغابی سر به آب فروبرده به روی آب رود، مرغابیا...
-
اقری
لغتنامه دهخدا
اقری . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَرو. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قرو و اقروه شود.
-
اقری
لغتنامه دهخدا
اقری . [ اَ را ] (ع ص ) بزرگ پشت . (المصادر زوزنی ). گویند: ناقة قرواء و جمل اقری ؛ ای طویلةالسنام . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
ابوالدر
لغتنامه دهخدا
ابوالدر. [ اَ بُدْ دُرر ] (اِخ ) لؤلؤبن ابی الکرم بن لؤلؤ عقری دسکوری . رجوع به لؤلؤ... شود.
-
بسیان
لغتنامه دهخدا
بسیان . [ ب ُ ] (اِخ ) (یوم ...) جایگاهی است که در آن جنگی بنی فزارة را بر بنی جشم بن بکر بوده و درین باره شاعر گوید:و کم غاورت خیلی ببسیان منکم ارامل عقری او اسیرا مکفرا.(مجمعالامثال میدانی ).
-
عقیر
لغتنامه دهخدا
عقیر. [ ع َ ] (ع ص ) مرد که او را فرزندنشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نازاینده و ناامید. (غیاث اللغات ). || خسته و مجروح . || ستور پی زده . (منتهی الارب ). معقور. (اقرب الموارد). ج ، عَقری ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنکه از ترس ناگ...