کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقربان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقربان
لغتنامه دهخدا
عقربان . [ ع َ رَ ] (اِ) دوائی است که آن را حشیةالطحال خوانند. و بعضی گویند دوائی است که آن را به شیرازی زنگی دارو خوانند. و بعضی دیگر گویند بیخ محبر کَبَر رومی است . (برهان ). به لغت اندلس اسقولوفندریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (فهرست مخزن الادویه...
-
عقربان
لغتنامه دهخدا
عقربان . [ ع ُ رُ / ع ُ رُب ْ با ] (ع اِ) کژدم ، یا کژدم نر. (منتهی الارب ). عقرب ، و گویند نر آن است . و برخی گویند «عقرب » بر نر و ماده اطلاق شود و چون تأکید در تذکیر را خواهند «عقربان » گویند. و برخی عقربان را جانوری دیگر دانند که او را پایهای در...
-
عقربان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] ← مریمگلی عقربان
-
واژههای مشابه
-
Salvia hydrangea
مریمگلی عقربان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] گونهای مریمگلی به شکل گیاهی بوتهای به ارتفاع20 تا 50 سانتیمتر و با برگهای شانهای دارای 2 تا 3 جفت برگچه که بـرگـچۀ انتهایی خطی یا مستطیلیـ بیضوی با حاشیۀ صاف است و کاسۀ گل استکانی ارغوانی به طول 12 تا 15 میلیمتر و با جام گل ص...
-
جستوجو در متن
-
عقربانة
لغتنامه دهخدا
عقربانة. [ ع ُ رُ ن َ ] (ع اِ) واحد عقربان . یک دانه عقربان . رجوع به عقربان شود. || انه ذوعقربانة؛ او دارای پایداری و ثبات است که مغلوب نمی شود. (ناظم الاطباء). || رجل ذوعقربانة؛ مردی با تصوری منیع. (از اقرب الموارد).
-
اشقولوفندریون
لغتنامه دهخدا
اشقولوفندریون . [ اِ ف َ دَ ] (معرب ، اِ) اسقولوفندریون . نوعی از خزه که در دیوارها بسیار است . چترک . حشیشةالذهب . حشیشةالطحال . حشیشةالادویة. عقربان . (دزی ج 1 ص 25). و رجوع به اسقولوفندریون شود.
-
سقولوفندریون
لغتنامه دهخدا
سقولوفندریون . [ س َ ف َ ] (معرب ، اِ) بیخ کبر رومی است و گفته اند که دارویی است که طبع آن نزدیک است به طبع کبر رومی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عقربان . کف النسر. حشیشة الدودیه . حشیشةالذهبیة. (ابن بیطار). گیاهی است به نام زنگی دارو. از تیره ٔ بس پایک ...
-
حشیشةالطحال
لغتنامه دهخدا
حشیشةالطحال . [ ح َ ش َ تُطْ طِ ] (ع اِمرکب ) سقولوفندریون . اسقولوفندریون . (داود ضریر انطاکی ). حشیشةالدود. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حشیشةالاودیة. حشیشةالطحال . زنگی دارو. چترگ . عقربان . کبر رومی . رجوع به سقولوفندریون شود. || طوقریوس . رجوع به طوقری...
-
اسقلینس
لغتنامه دهخدا
اسقلینس . [ اَ ق َ ن ُ / اِ ق َ ن ُ ] (معرب ، اِ) نام دوائی که آنرا بشیرازی زنگی دارو گویند و آن بیخ کبر رومی است و آنرا اسقولوفندریون هم خوانند و بعربی حشیشةالطحال گویند. گرم و خشک است در اول و دوم . (برهان ). اسقلینس ، اسقولوفندریون است . (تحفه ٔ ح...
-
زنگی دارو
لغتنامه دهخدا
زنگی دارو. [ زَ ] (اِ مرکب ) دوایی است که آنرا به عربی عقربان خوانند و آن بیخ کبر رومی است و بعضی گویند حشیشة الطحال باشدو آن را حشیشة الدودیة نیز گفته اند و به یونانی اسقولوقندریون خوانند. (برهان ). نباتی است بی ساق و خوشه و ثمر، غالباً در سنگلاخها ...
-
عقرب
لغتنامه دهخدا
عقرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم . (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است . کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهرة است . عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گا...