کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عقرب
/'aqrab/
معنی
۱. [جمع: عقارب] (زیستشناسی) جانوری بندپا با چنگالهای قوی و نیشی سمّی در انتهای دُم؛ کژدم.
۲. (نجوم) هشتمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.
۳. هشتمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با آبان؛ کژدم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. کجدم، کژدم
۲. آبانماه
برابر فارسی
کَژدم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقرب
واژگان مترادف و متضاد
۱. کجدم، کژدم ۲. آبانماه
-
عقرب
فرهنگ واژههای سره
کَژدم
-
عقرب
لغتنامه دهخدا
عقرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم . (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است . کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهرة است . عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گا...
-
Scorpius, Sco, Scorpion
عقرب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] صورت فلکی منطقهالبروج، در بین دو صورت قوس و میزان
-
عقرب
فرهنگ فارسی معین
(عَ قْ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کژدم ؛ جِ عقارب . 2 - نام صورتی فلکی در نیم کرة جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد.
-
عقرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'aqrab ۱. [جمع: عقارب] (زیستشناسی) جانوری بندپا با چنگالهای قوی و نیشی سمّی در انتهای دُم؛ کژدم.۲. (نجوم) هشتمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد.۳. هشتمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با آبان؛ کژدم.
-
عقرب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: aqrab طاری: aqrab طامه ای: aqrab طرقی: aqrab کشه ای: aqrab نطنزی: aqreb
-
واژههای مشابه
-
گل عقرب
لغتنامه دهخدا
گل عقرب . [ گ ُ ل ِ ع َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصفهانی اسم سطاریون است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سطاریون شود.
-
عقرب بحری
لغتنامه دهخدا
عقرب بحری . [ ع َ رَ ب ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کژدم دریائی است و آن ماهیی است که بر سر وی خاری بود که بدان بزند و بگزد، و به هندی سینگی مچهلی نامیده میشود. (از الفاظ الادویه ). ماهی صدفی خاردار است و سرش بزرگ و خالی سفید بر آن رسته و نیش آن حی...
-
عقرب ساعت
لغتنامه دهخدا
عقرب ساعت . [ ع َ رَ ب ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صورت عقربی است که بر آلت نشان دهنده ٔ وقت و ساعت تعبیه کنند. (از آنندراج ) : از توکل ز بدان نیست مرا بیم گزندساعت عقرب من عقرب ساعت باشد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
عقرب سلیمانی
لغتنامه دهخدا
عقرب سلیمانی . [ ع َ رَ ب ِ س ُ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این ترکیب در آنندراج بدون شرحی آمده وبیت ذیل نیز برای شاهد آن ذکر شده است : نعوذ باﷲ از آن افعی زمردفام که طعنه ها زده بر عقرب سلیمانی .طالب آملی (در تعریف تیغ).
-
عقرب نیلوفری
لغتنامه دهخدا
عقرب نیلوفری . [ ع َ رَ ب ِف َ ] (اِخ ) کنایه از برج عقرب است و آن برج هشتم باشد از بروج فلکی . (برهان ). کنایه از برج عقرب که خانه ٔ مریخ است . (آنندراج ) (از انجمن آرا) : ریخته نوش از دم سیسنبری بر دم این عقرب نیلوفری .نظامی .
-
عقرب زده
لغتنامه دهخدا
عقرب زده . [ ع َ رَ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه عقرب او را گزیده باشد : چو از تاب انجم شب تب زده بپیچید چون مار عقرب زده .نظامی .
-
والی عقرب
لغتنامه دهخدا
والی عقرب .[ ی ِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از ستاره ٔ مریخ ، چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).