کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقده گشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عقده گشا
/'oqdeqošā/
معنی
۱. آنکه یا آنچه گرهی را میگشاید؛ آن که مشکلی را حل میکند؛ گرهگشا؛ مشکلگشا.
۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقده گشا
لغتنامه دهخدا
عقده گشا. [ ع ُ دَ / دِ گ ُ ] (نف مرکب ) عقده گشای . عقده گشاینده . آنکه یا آنچه گرهی را بگشاید. (فرهنگ فارسی معین ). چیزی که بدان عقده گشاده شود، چون ناخن و نوک کارد و مانند آن . (آنندراج ) : در عقده کار دل افتد ز روزگارتا از ابروی تو عقده گشا میتوا...
-
عقده گشا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'oqdeqošā ۱. آنکه یا آنچه گرهی را میگشاید؛ آن که مشکلی را حل میکند؛ گرهگشا؛ مشکلگشا.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.
-
واژههای مشابه
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع َ ق َ دَ ] (ع اِ) بن زبان . (منتهی الارب ). اصل و ریشه ٔ لسان . || ج ِ عاقِد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود. || یکی عَقَد. (از منتهی الارب ). واحد عقد، و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است . (از اقرب الموارد). و رجوع به عَقَد شود.
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع َ ق ِ دَ ] (ع اِ) یکی عَقِد. (ناظم الاطباء). واحد عقد و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است . (از اقرب الموارد). رجوع به عَقِد شود.
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ ) سرزمینی است پرنخل . (از معجم البلدان ).
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ ) شهری است نزدیک یزد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن به اعتبار این که اسمی است هر سرزمین خرم را، منصرف است و به اعتبار علمیت غیر منصرف می باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شهری است در جهت مفازه و کویر،در نزدیکی ...
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ )نام دختر مغتربن بولان ، و به وی منسوبند عقدیون ، و از آن است طرماح . (منتهی الارب ). و رجوع به عقدی شود.
-
عقدة
دیکشنری عربی به فارسی
گير , پيچ , تاب , ويژه گي , فرريز , غش , حمله ناگهاني , پيچيدن , پيچ خوردگي , گره , برکمدگي , دژپيه , غده , چيز سفت يا غلنبه , مشکل , عقده , واحد سرعت دريايي معادل 01/ 6706 فوت در ساعت , گره زدن , بهم پيوستن , گيرانداختن , گره خوردن , منگوله دار کردن...
-
عُقْدَةُ
فرهنگ واژگان قرآن
گره (اين کلمه از ماده ( ع - ق - د ) است که به معناي بستن است ، و در اين آيه ، علقه زناشوئي به گرهي تشبيه شده که دو تا ريسمان را به هم متصل ميکند ، به طوري که آن دو را يک ريسمان ( البته بلندتر) ميسازد ، گوئي حبالة و ريسمان نکاح هم دو نفر انسان يعني ز...
-
عقده ٔ ذنب
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ ذنب . [ ع ُ دَ / دِ ی ِ ذَ ن َ ] (اِخ ) عقدةالذنب . عقده ٔ ذنب و رأس که عقدتین نامند، دو اصطلاح معمول در هیئت و نجوم است که در قمر محل تقاطع مدار وی با مدار زمین باشد یا به قول قدما، محل تقاطع فلک ممثل با مایل . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به...
-
عقده ٔ رأس
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ رأس . [ع ُ دَ / دِ ی ِ رَءْس ْ ] (اِخ ) عقدةالرأس . محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر در سر دایره ٔ مفروضه . رجوع به عقدة و عقده و عقدتین و عقده ٔ ذنب شود : کجا ماند جهان را روشنائی چو خورشید افتد اندر عقده ٔ رأس . سنائی .بگسلد ار حد کند عقده ٔ...
-
عقده ٔ گردون
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ گردون . [ ع ُ دَ/ دِ ی ِ گ َ ] (اِخ ) کنایه از رأس و ذنب ، و هر دو را عقدتین گویند و این اصطلاح اهل تنجیم است . (آنندراج ). و رجوع به عقدة و عقده و عقدتین شود : عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب گشته با عقده ٔ گردون به سیاست انباز.اوحدالدین انوری...
-
عقده برداشتن
لغتنامه دهخدا
عقده برداشتن . [ ع ُ دَ / دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غم یا عقده ٔدل برداشتن . غم و غصه ٔ دل از بین بردن : دوشم از خاک لب او به تبسم برداشت یک به یک عقده ام از دل به تکلم برداشت .سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
عقده بستن
لغتنامه دهخدا
عقده بستن . [ ع ُ دَ / دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گره بستن : هر عقده که روزگار بندددست شه کامران گشاید.خاقانی .