کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقبرَوی 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بیرون رَوِش،بیرون رَوی
لهجه و گویش تهرانی
اسهال
-
افراط
واژهنامه آزاد
(پیشنهاد کاربران) بیش رَوی.
-
تفریط
واژهنامه آزاد
(پیشنهاد کاربران) کم رَوی.
-
وصل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] vasl ۱. [مقابل هجر] = وصال۲. پیوند دادن دو یا چند چیز به یکدیگر.۳. پیوستن؛ مرتبط شدن.۴. (ادبی) در قافیه، حرفی که بیفاصله به رَوی میپیوندد و رَوی بهواسطۀ آن متحرک میشود، چنانکه در شعر زیر «یا» حرف وصل است و به سبب آن «را» که حرف...
-
رویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: رویَّة و روِیئَة، مؤنثِ رَوی] [قدیمی] raviy[y]e = رَویت
-
سجع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] saj' ۱. سخن با قافیه گفتن.۲. (اسم) [قدیمی] بانگ کبوتر.۳. [جمع: اَسجاع] (ادبی) در بدیع، آوردن کلمات همآهنگ.〈 سجع متوازن: (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جملهها با وزن یکسان، بدون رعایت حرف رَوی، مثل موّاج و نقّاد.&lang...
-
حرف وصل
لغتنامه دهخدا
حرف وصل . [ ح َ ف ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از حروف قافیه است . آن است که رَوی ّ به آن پیوندد و آن در شعر پارسی الف است و ذال و کاف و ها و یا، و حروف اضافت ، و حروف جمع، و حروف مصدر و حروف تصغیر و حروف رابطه و شرح همه در فصل رَوی ّ گفته آمد...
-
مجرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مجریٰ، جمع: مجاری] ‹مجری› majrā ۱. محل عبور؛ ممر؛ جای روان شدن.۲. روش عادی و طبیعی انجام یک امر.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت رَوی.
-
فروبستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] forubastan ۱. بستن.۲. [مجاز] پیچیده و دشوار شدن: ◻︎ به حاجتی که رَوی تازهروی وخندانرو / فرونبندد کارِ گشادهپیشانی (سعدی: ۱۱۳).
-
حرف روی
لغتنامه دهخدا
حرف روی . [ ح َ ف ِ رَ وی ی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یکی از حرفهای قافیه . شمس قیس گوید: حرف آخر کلمه ٔ قافیت چون از نفس کلمه باشد آنرا رَوی ّ خوانند،چنانکه : «زهی بقاء تو دوران چرخ را مفخر». چون حرف راء در کلمه ٔ مفخر اصلی است ، رَوی ّ این شعر راء...
-
حرف اشباع
لغتنامه دهخدا
حرف اشباع . [ ح َ ف ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: الفی است که شعراء متقدم از الف اطلاق اشعار عرب گرفته اند، که عرب در قافیه ٔ جمال و کمال مثلاً چون وزن اقتضاء حرفی دیگر کند اگر لام در محل نصب باشد الفی بدان الحاق کنند گویند جمالا و کم...
-
مجری
لغتنامه دهخدا
مجری . [ م َ را ] (ع اِ) ره گذر. ج ، مجاری . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). گذر. گذرگاه . محل رفتن . محل عبور. راه . طریق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل بگذرد از چرخ هفتم همچو سوزن از حریر. سعدی . || گذرگا...
-
توجیه
لغتنامه دهخدا
توجیه . [ ت َ ] (ع مص ) روی فراگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). روی فا چیزی کردن . (زوزنی ). روی سوی کسی کردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). گردانیدن روی بسوی چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ): وجهت الیک توجیهاً؛ روی آوردم بتو. (منتهی الارب ) (...
-
حروف قافیت
لغتنامه دهخدا
حروف قافیت . [ ح ُ ف ِ قا ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرفهائی که ممکن است در کلمه ٔ قافیه ٔ شعر فارسی واقع شوند. و آنها نه حرفند و هریک را نامی است بدین ترتیب : حرف رَوی ّ، حرف ردف ، حرف قید، حرف تأسیس ، حرف دخیل ، حرف وصل ، حرف خروج ، حرف مزید، ...
-
توجیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوجیه] to[w]jih ۱. آوردن دلیل برای اثبات درست بودن کاری.۲. دلیلی که به این منظور آورده میشود.۳. (ادبی) در قافیه، حرکت ماقبل حرف رَوی اعم از فتحه یا ضمه یا کسره، مثل کسرۀ دال و گاف در کلمۀ دِل و گِل.۴. (ادبی) در بدیع، سخن گفتن به ن...