کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقبات پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عقبات
/'aqabāt/
معنی
= عقبه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقبات
لغتنامه دهخدا
عقبات . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عَقَبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). راههای دشوار. (غیاث اللغات ) : هیچ کسم نیز نبیند دگرکز عقبات تن و جان کم شدم .عطار.
-
عقبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عقبَة] (جغرافیا) [قدیمی] 'aqabāt = عقبه
-
واژههای مشابه
-
مرگ و عقبات
فرهنگ گنجواژه
دنیای دیگر.
-
واژههای همآوا
-
اغباط
لغتنامه دهخدا
اغباط. [ اِ ] (ع مص ) همیشه پالان بر پشت شتر داشتن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیوسته بار بر پشت ستور داشتن و آن را پائین نگذاشتن : اغبط فلان الرجل علی ظهر الدابة؛ ادامه علیها و لم یحطه عنها. (از اقرب الموارد). پیوسته داشتن پالان بر پشت ستور. (ال...
-
اقباط
لغتنامه دهخدا
اقباط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قِبْط. گروهی از نصاری ساکن مصر. (از اقرب الموارد). رجوع به قبط شود.
-
جستوجو در متن
-
عقبه
فرهنگ فارسی معین
(عَ قَ بِ) [ ع . عقبة ] (اِ.) 1 - گردنه ، راه سخت کوهستانی . 2 - کنایه از: کار سخت و دشوار. ج . عقبات .
-
ملتجا
لغتنامه دهخدا
ملتجا. [ م ُ ت َ ] (ع اِ) جای پناه و پناه گرفتن . (غیاث ) (آنندراج ). ملتجاء. پناهگاه : مرابرار را حضرتش مستقرمر احرار را درگهش ملتجا. امیرمعزی .خدمت تو مخلصانه کرد برهانی به دل یافت از اقبال تو هم ملتجا هم مرتجا. امیرمعزی .شاه گفت ... چون بعد از گزا...
-
کوچگه
لغتنامه دهخدا
کوچگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) کوچگاه : از آن کوچگه رخت پرداختندسوی کوچگاهی دگر تاختند. نظامی .در کوچگه اوفتاد رختم چون سست شدم مگیر سختم . نظامی .در عالم اگرچه سست خیزیم در کوچگه رحیل تیزیم . نظامی .و رجوع به کوچگاه شود. || کنایه از دنیا. کوچگاه : آن...
-
عقبة
لغتنامه دهخدا
عقبة. [ ع َ ق َ ب َ ] (ع اِ) واحد عَقَب . (از اقرب الموارد). پی که از آن زه سازند و ریسمان تابند. ج ، عَقَب . (منتهی الارب ). و رجوع به عَقَب شود. || جای دشوار برآمدن بر کوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). راه دشوار در کوه . (غیاث اللغات ). گریوه...
-
عقبی
لغتنامه دهخدا
عقبی . [ ع ُ با ] (ع اِ) پاداش کار و حق . (منتهی الارب ). پاداش کار. (دهار) (از اقرب الموارد). || بدل چیزی . (منتهی الارب ). || آخر کار. (دهار). آخر هر چیزی . (از اقرب الموارد). سرانجام . (ترجمان القرآن جرجانی ) : والذین صبروا ابتغاء وجه ربهم ... اول...
-
ابوالمؤید
لغتنامه دهخدا
ابوالمؤید. [ اَ بُل ْ م ُ ءَی ْ ی َ ] (اِخ ) موفق بن احمدبن محمد مکّی خوارزمی . ملقب به اخطب ، خطیب . در نامه ٔ دانشوران آمده : اگرچه بعنوان خطیب خوارزمی و به کنیه ای که ابوالمؤید است هم اشتهار دارد و لکن به اخطب خوارزم پیش از آن دو عنوان و بیش از ...
-
شیخ
لغتنامه دهخدا
شیخ . [ ش َ / ش ِ] (از ع ، اِ) آنکه سالمندی و پیری بر او ظاهر گردد و یا عبارتست از سن چهل یا پنجاه یا پنجاه ویک تا پایان عمر، یا تا سن هشتاد، و یا آنکه دوران شباب او بپایان رسیده باشد. ج ، شیوخ [ ش ُ / شیو ]، اَشْیاخ ، شَیْخة، شیَخة، شیخان ، مَشْیَخة...