کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عفیفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بیعفت
واژگان مترادف و متضاد
بیعصمت، بیناموس، ناپاک، نانجیب ≠ عفیف، عفیفه
-
عفائف
لغتنامه دهخدا
عفائف . [ ع َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عفیف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و ج ِ عفیفة. (اقرب الموارد). رجوع به عفیف و عفیفة شود.
-
طیبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاک، مطهر ۲. عفیف، عفیفه، پاکدامن ۳. خوشبو، معطر
-
بیعصمت
واژگان مترادف و متضاد
بیناموس، بیعفت، غر، فاحشه، ناپاک، هرجایی ≠ عفیف، عفیفه
-
آزرمی
لغتنامه دهخدا
آزرمی .[ زَ ] (ص نسبی ) باحیا: زنی آزرمی ؛ مخدره . عفیفه .
-
حصناء
لغتنامه دهخدا
حصناء. [ ح َ ] (ع ص ) نعت مؤنث از حصن . پارسا زن . زن پارسا. (آنندراج ). عفیفه . مستوره . مخدره . || زن شوهردار.
-
پاک جیب
لغتنامه دهخدا
پاک جیب . [ ج َ ] (ص مرکب ) عفیف . معصوم . عفیفه . معصومه : زانکه عادت کرده بود آن پاک جیب در هزیمت رخت بردن سوی غیب .مولوی .
-
محصنة
لغتنامه دهخدا
محصنة. [ م ُ ص ِ ن َ ] (ع ص ) زن پارسا. (منتهی الارب ). زن عفیفه و باحیا. (ناظم الاطباء). || زن آزاد و شوی کرده . (مهذب الاسماء). شوهردار. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
پارسازن
لغتنامه دهخدا
پارسازن . [ زَ ] (اِ مرکب ) زن ِ پارسا. زن ِ پاکدامن . زن ِ پرهیزکار. عفیفه . کریمه . طاهره . حصناء. محصنه . عفّه : بگیتی بجز پارسازن مجوی زن بدکنش خواری آرد بروی .فردوسی .
-
دسیه
لغتنامه دهخدا
دسیه . [ دَ سی ی َ / ی ِ ] (ص ) این کلمه همانند صفتی به دنبال کلمه ٔمریم در بیت ذیل از ناصرخسرو آمده است : هم از دمش مسیح شود پران هم مریم دسیه ز گفتارش . (دیوان چ تقوی ص 209).مرحوم دهخدا در تعلیقات کتاب نوشته اند: ظاهراً «صفیه » یا «صدیقه » (به فتح ...
-
حصان
لغتنامه دهخدا
حصان . [ ح ُ ] (ع ص ، اِ) امراءة حصان ؛ زن پارسا یا شوهردار. زن نیکوکار و عفیفه . بشوی . متزوجه . مستوره . حاصن . حاصنة. ج ، حصانات ، حصن . || دره . یک دانه مروارید : بحصن حصین اندرم ار ز دست که بینند حصن حصینم حصان .مسعودسعد.
-
مخدوم الملک
لغتنامه دهخدا
مخدوم الملک . [ م َمُل ْ م ُ ] (اِخ ) ملا عبداﷲ سلطان پوری ، از اکابر علما و عرفا و فقرای هند می باشد که در اوائل به مخدوم الملک معروف بود. او راست : عفیفة الانبیاء و کشف الغمة و منهاج الدین و جز اینها. وی در سال 1006 هَ . ق . به امر اکبرشاه مسموم شد...
-
محصنه
لغتنامه دهخدا
محصنه . [ م ُ ص ِ ن َ ] (ع ص ) محصنة. رجوع به محصنة شود. زن پارسا و عفیفه و باحیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || زن شوهرکرده . (از منتهی الارب ). شوهرکرده . (ناظم الاطباء).- زنای محصنه ؛ زنا با زن شوهردار. (ناظم الاطباء). رجوع به زنای محصنه ش...
-
پاکزن
لغتنامه دهخدا
پاکزن . [ زَ ] (اِ مرکب ) عفیفه . حصناء. محصنه . کریمه . طاهره : به ایرانیان گفت کان پاکزن مگر نیست با این بزرگ انجمن . فردوسی .بدو گفت بهرام کای پاکزن مرا اندرین داستانی بزن . فردوسی .همی گفت هر کس که این پاکزن چه نیکو سخن گفت بر انجمن . فردوسی .بگف...
-
گرداگرد
لغتنامه دهخدا
گرداگرد. [ گ َ گ َ ] (نف مرکب ) پی درپی و همیشه در گردش باشد. (برهان ) (آنندراج ) : بودش این زن عفیفه جوهرنام یافت از حسن و زیب بهر تمام شهر بگذاشت عزم صومعه کردقانع از حکم چرخ گرداگرد. سنایی (حدیقه ).زین مرتبت و جلال و زین بردابردایمن منشین ز دولت گ...