کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عفی
لغتنامه دهخدا
عفی . [ ع ُ فی ی ] (ع ص ، اِ) ج ِ عافی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عافی شود.
-
واژههای مشابه
-
عُفِيَ
فرهنگ واژگان قرآن
مورد عفو قرار گرفت
-
عفی عنه
لغتنامه دهخدا
عفی عنه . [ ع ُ ی َ ع َ ه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) بخشوده باد! (فرهنگ فارسی معین ).
-
عفی عنه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] [قدیمی] 'afeya'anh[o] بخشوده باد.
-
واژههای همآوا
-
آفی
لغتنامه دهخدا
آفی . (اِخ ) تخلص یکی از امراء هند، موسوم باحمدیارخان ، متوفی به سال 1265 هَ .ق . او به فارسی شعر می گفته و مثنویی به نام گلزار خیال دارد.
-
افی
لغتنامه دهخدا
افی . [ اَ فا ] (ع اِ) گله ٔ گوسفندان . اَفاة یکی آن . (منتهی الارب )(از آنندراج ). || ابری که بعد باریدن منتشر گردد. (آنندراج ). ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب ). || پاره های ابر. (یادداشت مؤلف ).
-
افی
لغتنامه دهخدا
افی . [ اِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار. دارای 140تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا گندم و جو و ارزن و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن مالرو و صعب العبور است . زمستان ها عده ای از مردان جهت تأمین معاش بحد...
-
جستوجو در متن
-
تعفیة
لغتنامه دهخدا
تعفیة. [ت َ ی َ ] (ع مص ) (از «ع ف و») نیک مدروس بکردن . (تاج المصادر بیهقی ). مدروس و کهنه کردن باد منزل را. (از اقرب الموارد). || مردن : عفی علیهم الخبال تعفیة؛ مردند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). کشتن مرض بیمار ...
-
عافی
لغتنامه دهخدا
عافی . (ع ص ) عفوکننده . (اقرب الموارد). بخشنده . (منتهی الارب ). || رائد. (اقرب الموارد). || خواهنده ٔ رزق و فضل و غیره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). طالب معروف و احسان . (مهذب الاسماء). || ناپدید و نیست و مندرس کننده . (منتهی الار...
-
ناخوست
لغتنامه دهخدا
ناخوست . [ خوَس ْ / خُس ْ ] (ن مف مرکب ) هر چیز که آن را به پای کوفته باشند. (برهان قاطع) (آنندراج ). جائی که لگدکوب شده باشد. جائی که مسطح و برابر کرده شده باشد. (ناظم الاطباء). ناخوست ، بضم خا و سکون واو و سین مهمله در سروری به معنی پای خوست به پای...
-
اریک
لغتنامه دهخدا
اریک . [ اَ ] (اِخ ) کوهی است در بادیه که ذکر او در کلام عرب بسیار آید. نابغه گوید:عَفی ذوحِسی ً من فَرْتَنی فالفوارع ُفَشَطّا أریک فالتِّلاع ُ الدّوافعُ.و ابوعبیده در شرح بیت گوید: اریک وادیی است و ذوحسی ً دربلاد بنی مُرّه باشد و در موضع دیگر گوید:...
-
سبک بار
لغتنامه دهخدا
سبک بار. [ س َ ب ُ ] (ص مرکب ) فارغ بال . (برهان ) (آنندراج ). آسوده . راحت : شدم سیر از این لشکر و تاج و تخت سبکبار گشتیم و بستیم رخت . فردوسی .آنچه دفع طبیعت بود از آن هیچ مضرتی پدید نیاید نه در تن و نه در قوتها بلکه تن آسوده وسبکبار شود. (ذخیره ٔ ...