کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عطرآمیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عطرآمیز
/'a(e)tr[']āmiz/
معنی
آمیختهبهعطر؛ خوشبو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خوشبو، دماغپرور، عاطر، معطر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عطرآمیز
لغتنامه دهخدا
عطرآمیز. [ ع ِ ] (ن مف مرکب ) عطرآمیخته . خوشبو. معطر. (فرهنگ فارسی معین ) : از بسی بویهای عطرآمیزمعتدل گشته باد برف انگیز.نظامی .
-
عطرآمیز
واژگان مترادف و متضاد
خوشبو، دماغپرور، عاطر، معطر
-
عطرآمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [عربی. فارسی] 'a(e)tr[']āmiz آمیختهبهعطر؛ خوشبو.
-
جستوجو در متن
-
معطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mo'attar عطرآگین؛ عطرآمیز؛ خوشبو.
-
عطرآلود
واژگان مترادف و متضاد
خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، عطرناک، معطر
-
عاطر
واژگان مترادف و متضاد
خوشبو، دماغپرور، عطرآمیز، معطر ≠ بدبو
-
عبیرآلود
واژگان مترادف و متضاد
عبیرآمیز، عطرآمیز، مشکآگین، مشکآلود، معطر
-
نافهبو
واژگان مترادف و متضاد
خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، مشکبو، معطر ≠ بدبو، عفن
-
مشکفشان
واژگان مترادف و متضاد
خوشبو، عطرآگین، عطرآمیز، معطر، مشکبار، مشکآگین، مشکریز، مشکآمیز، مشکافشان
-
خوشبو، خوشبو
واژگان مترادف و متضاد
بویا، دماغپرور، شمیم، طیب، عنبرشمیم، شمیمناک، عاطر، عطرآگین، عطرآلود، عطرآمیز، معطر ≠ بدبو
-
معطر
واژگان مترادف و متضاد
بویا، خوشبو، دماغپرور، عاطر، عطرآگین، عطرآمیز، گلبو، گلبیز، نافهبو ≠ بویناک، گندیده، متعفن
-
مثلثی
لغتنامه دهخدا
مثلثی . [ م ُ ث َل ْ ل َ ] (حامص ) مثلث بودن . || (ص نسبی ) همچون مثلث خوشبوی و عطرآمیز : کرده به صدر کعبه در بهر مشام عرشیان خاک درت مثلثی دخمه ٔ چرخ مجمری . خاقانی .و رجوع به مُثَلَّث (معنی هفتم ) شود.
-
عطر اﷲ روضته
لغتنامه دهخدا
عطر اﷲ روضته . [ ع َطْ طَ رَل ْ لا هَُ رَ ض َ ت َ ه ُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) خداوند روضه ٔ او را عطرآمیز و خوشبوی کناد!: خواجه علاءالحق و الدین عطر اﷲ روضته . (انیس الطالبین ص 24 و 25).
-
برف
لغتنامه دهخدا
برف . [ ب َ ] (اِ) یکی از ریزشهای آسمانی و نیز نام پوششی که از آن بر زمین تشکیل می گرددو اگرچه در عرف این کلمه هم به آنچه می بارد و هم برآنچه بر زمین نشسته است اطلاق می گردد اما ساختمان برف در این دو حالت متفاوت است . برفی که می بارد مرکب از یخ متبلو...