کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عطا آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عَطا و اوتا
فرهنگ گنجواژه
اتا و اوتا ، اینجا و آنجا.
-
عطا و لقا
فرهنگ گنجواژه
بخشش و دیدار، بار یافتن. عطا را به لقا بخشیدن= از خیر چیزی گذشتن.
-
عطا بخش و خطا پوش
فرهنگ گنجواژه
خداوند.
-
جستوجو در متن
-
بهلکه
واژهنامه آزاد
بهلکه-Bahalkeh, نام یکی از طوایف بزرگ ایل یموت ترکمن است که در شش روستای منطقه ترکمن صحرای استان گلستان ساکن است، شامل بهلکه شیخ موسی؛ بهلکه بایرام آخوند و بهلکه داشلی (واقع در شهرستان آق قلا)؛ بهلکه نفس (شهرستان علی آباد کتول)؛ چکر عطا بهلکه و عطا ب...
-
داد
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ دادن) dād ۱. =دادن۲. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه ماهور.٣. (اسم مصدر) عطا و بخشش؛ عطیه.٤. (اسم مصدر) [قدیمی] دادن.٥. (اسم) [قدیمی] تقدیر؛ قسمت: ◻︎ ز خورشید تابنده تا تیرهخاک / گذر نیست از داد یزدان پاک (فردوسی: ۲/۳۴۵).〈 دادودهش: [...
-
دهش
لغتنامه دهخدا
دهش . [ دَ / دِ هَِ ] (اِمص ) از ده (ماده ٔ مضارع دادن ، به معنی بخشیدن به اضافه ٔ شین اسم مصدری ) جود. هبه . سخا.بذل . رادی . بخشندگی . جوانمردی . عارفه . معروف . (یادداشت مؤلف ). همت و بخشش و عطا و کرم و سخاوت . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از لغت ...
-
هفت دریا
لغتنامه دهخدا
هفت دریا. [ هََ دَرْ ] (اِ مرکب ) هفت آب و هفت بحر. (یادداشت مؤلف ). اول دریای اخضر که عرض آن پانصد فرسنگ باشد و جزائر آباد بسیار دارد و یکی از آنها سراندیپ است ...، دوم دریای عمان ...، سوم دریای قلزم یا بحر احمر...، چهارم دریای بربر...، پنجم دریای ...
-
داد و دهش
لغتنامه دهخدا
داد و دهش . [ دُ دَ هَِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . عطا و بخشش . عدل و سخا : بفرمان یزدان پیروزگربداد و دهش تنگ بسته کمر. فردوسی .بداد و دهش دل توانگر کنیداز آزادگی بر سر افسرکنید. فردوسی .بر آن نیز گنجی پراکنده کردجهانی بداد و دهش زنده کرد....
-
دلشاد
لغتنامه دهخدا
دلشاد. [ دِ ] (ص مرکب ) شاددل . خوشحال . شادمان . بانشاط. مسرور. خرم . شاد. با انبساط خاطر. گشاده خاطر : مراگفت بگیر این و بزی خرم و دلشاداگر تنت خراب است بدین می کنش آباد. کسائی .به جامه بپوشید و آمد دوان پرامید دلشاد و روشن روان . فردوسی .ندیدم کسی...
-
مسلمانی
لغتنامه دهخدا
مسلمانی . [ م ُ س َ ] (حامص ) سِلم . (دهار) (ترجمان القرآن ). تدین به دین اسلام . (ناظم الاطباء). مسلمان بودن . اسلام . (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت . (السامی ) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست . (حدود العالم ).ای ترک ب...
-
بخشیدن
لغتنامه دهخدا
بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) عطا کردن . دادن . بذل و هبه کردن . (ناظم الاطباء). دادن . اعطاء. (شرفنامه ٔ منیری ). امتیاح .وهب . هبة. دسع. دسیعة. ایجاء. شکد. تشکید. اعشاء. انطاء. (منتهی الارب ). عطاء. عطا کردن . بذل . دادن بی عوض . موهبت . جود. نداوت . (...
-
معرفت
لغتنامه دهخدا
معرفت . [ م َ رِ ف َ ] (ع اِمص ) شناختگی و شناسایی . (ناظم الاطباء). شناسایی . شناخت . آشنائی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آنکه در سایه ٔ رایت علما آرام گیرد تا به آفتاب کشف نزدیک افتد به مجرد معرفت آن چندان شکوه در ضمیر او پیدا آید که اوهام نها...
-
دینور
لغتنامه دهخدا
دینور. [ ن َ وَ ] (اِخ ) شهری از توابع جبل است که نزدیک قرمیسین (خرمیسین ) میباشد. مردم بسیاری منسوب به آنجا میباشند. فاصله آن تا همدان بیست و چند فرسخ وتا شهرزور چهار منزل است وسعت آن به اندازه دو ثلث همدان است میوه ها و کشتزارها و آبهای فراوان دارد...
-
اجازه
لغتنامه دهخدا
اجازه . [ اِ زَ ] (ع مص ) اِجازت . دستوری . اذن . رخصت . فرمان . بار. دستوری دادن . (منتهی الارب ). || روا داشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر): اجاز له . اجاز رأیه ؛ رواداشت رای او را. (منتهی الارب ). || صله دادن . (وطواط) (زوزنی ). صله و عطا دادن : اجاز...
-
خنک
لغتنامه دهخدا
خنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر تو اندر کافری بهترین مسلمانان ... را ...