کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عطاف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عطاف
/'etāf/
معنی
۱. ردا.
۲. ازار.
۳. چادر.
۴. شمشیر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عطاف
لغتنامه دهخدا
عطاف . [ ع َطْ طا ] (اِخ ) ابن خالد. محدث است . (منتهی الارب ). و رجوع به ابوصفوان (عطاف ...) شود.
-
عطاف
لغتنامه دهخدا
عطاف . [ ع َطْ طا ] (اِخ ) ابن محمدبن علی اُلوسی یا آلُسی مکنی به ابوسعید و ملقب به مؤید. شاعر و غزل سرای قرن ششم هجری . وی به سال 494 هَ . ق .در قریه ٔ آلس یا الوس در حدیثة عانه واقع بر شط فرات متولد شد و در دجیل پرورش یافت سپس به بغداد رفت ودر عهد...
-
عطاف
لغتنامه دهخدا
عطاف . [ ع َطْ طا ] (اِخ ) ابن نعیم لخمی ، از نسل نعمان بن منذر. رجوع به ابوالقاسم (محمد المعتمد...) شود.
-
عطاف
لغتنامه دهخدا
عطاف . [ ع َطْ طا ] (ع اِ) مصیدة یا چوب کج . (منتهی الارب ). || تیر قمار که بر تیرها مائل باشد و فائز المرام برآید، یا تیر بی فایده و بی نقصان ، یا تیر که خمانیده شود بر مأخذ تیرها و جدا باشد. (منتهی الارب ). قدح و تیر قمار که نه غریمت در آن باشد و ...
-
عطاف
لغتنامه دهخدا
عطاف . [ ع ِ ] (ع اِ) شمشیر. (منتهی الارب ). سیف . (اقرب الموارد). || چادر. (منتهی الارب ). ازار. || رداء. (اقرب الموارد). || نام سگی . (منتهی الارب ). ج ، عُطُف . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و اعطفة. (اقرب الموارد).
-
عطاف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'etāf ۱. ردا.۲. ازار.۳. چادر.۴. شمشیر.
-
جستوجو در متن
-
عمران
لغتنامه دهخدا
عمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن عطاف ازدی ، مکنی به ابوعطاف . از فرماندهان و شجاعان قرن دهم هجری . رجوع به عمران ازدی (ابن عطاف ...) شود.
-
ابوصفوان
لغتنامه دهخدا
ابوصفوان . [ اَ ص َف ْ ] (اِخ ) عطاف بن خالد المخزومی . تابعی است .
-
عطف
لغتنامه دهخدا
عطف . [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطوف . (منتهی الارب ). رجوع به عطوف شود. || ج ِ عاطف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عاطف شود. || ج ِ عِطاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عِطاف شود.
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) القرشی . عطاف بن غزوان . او از ابی بکربن عیّاش روایت کند.
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) عطاف بن محمدبن علی بن ابی سعید شاعر. رجوع به مؤیدبن محمدبن علی ... شود.
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) مؤیّدبن عطاف بن محمدبن علی بن محمد آلوسی . رجوع به مؤیّد... شود.
-
ابوملیل
لغتنامه دهخدا
ابوملیل . [ اَ م ُ ؟ ] (اِخ ) ابن ازعر (؟)بن زیدبن عطاف . صحابی است . او بدر و احد را دریافت .
-
عکار
لغتنامه دهخدا
عکار. [ ع َ ک ْ کا ] (ع ص ) مرد بسیارحمله و بسیار بازگردنده در حرب ، و حمله کننده . (منتهی الارب ). کرار عطاف . (اقرب الموارد). || (اِخ ) نام پدر قبیله ای از تازیان . (از منتهی الارب ).