کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عضیض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عزیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: aziz) (عربی) آن که او را بسیار دوست بدارند یا برای او ارزش و احترام زیادی قائل باشند ، گرامی، محبوب ، دارای رفاه ، عزت و احترام در مقابلِ ذلیل ؛ از نامها و صفات خداوند ؛(در قدیم) دارای عظمت و احترام ؛ (در تصوف) مرشد ، پیر .
-
عزیز
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم ≠ ذلیل
-
عزیز
فرهنگ واژههای سره
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان
-
ازیز
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) به جوش آمدن . 2 - (اِ.) غلغل ، صدای جوشیدن دیگ . 3 - بانگ رعد.
-
عزیز
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی ، محبوب . 2 - ارجمند، بزرگوار. 3 - کمیاب ، نادر.
-
ازیز
لغتنامه دهخدا
ازیز. [ اَ ](ع مص ) سرد شدن . سردی . || سخت جوشیدن . || بجوش آمدن . || شدت سیر. || آواز کردن ابر از دور. || چیزی را سخت جنبانیدن . || درآمیختن چیزیرا. || افروختن آتش . || (اِ) جوش . || آواز جوش دیگ . غلغل . پُلغپلغ. بانگ جوشیدن دیگ روئین . (مهذب الاس...
-
عزیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اعزّاء و اعزَّة] 'aziz ۱. شریف؛ گرامی؛ گرانمایه؛ ارجمند؛ بزرگوار.۲. (اسم) [قدیمی] لقب هریک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبمنصب دربار فرعون.۳. (اسم) خویشاوند بسیار نزدیک.۴. آنچه به سختی به دست میآید؛ کمیاب.۵. [قدیمی] نیرو...
-
جستوجو در متن
-
گزیدگی
لغتنامه دهخدا
گزیدگی . [گ َ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گزیدن . لَسعَة. عَضیض . عِضاض : جَدَر؛ نشان گزیدگی بر گردن خر. (منتهی الارب ).
-
گاز گرفتن
لغتنامه دهخدا
گاز گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به دندان گرفتن . گزیدن به دندان که به دریدن نرسد. دندان گرفتن . ضَرس ؛ گزیدن . تضریس ؛ گزیدن به دندان . عض ّ و عضیض ؛ گزیدن یا به زبان گرفتن . اعضاض ؛ گزانیدن . تعضیض ؛ بسیار گزیدن لب از خشم و نیک گزیدن . (منتهی ...