کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عضلانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عضلانی
/'ažolāni/
معنی
۱. مربوط به عضله.
۲. ویژگی کسی که دارای عضلات برجسته است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
athletic, brawny, muscular, nervous, muscle-bound
-
جستوجوی دقیق
-
عضلانی
لغتنامه دهخدا
عضلانی . [ ع َ ض َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به عضلة. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضلة شود: قوه ٔ عضلانی . این دارو قابل تزریق از طریق عضلانی است . (مقابل طریق وریدی ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || صاحب عضله های محکم و بزرگ . آنکه عضلات کلان و سخت دارد...
-
عضلانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] ← درونعضلانی
-
عضلانی
فرهنگ فارسی معین
(عَ ضُ) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عضله . 2 - ماهیچه دار.
-
عضلانی
فرهنگ فارسی عمید
[عربی: عضَلانیّ، صفت نسبی، منسوب به عَضَلَة] 'ažolāni ۱. مربوط به عضله.۲. ویژگی کسی که دارای عضلات برجسته است.
-
واژههای مشابه
-
تزریق عضلانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] ← تزریق درونعضلانی
-
intramuscular
درونعضلانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] ویژگی نوعی دارورسانی که در آن مادۀ دارویی به درون عضله تزریق میشود متـ . عضلانی
-
دیستروفی عضلانی
لغتنامه دهخدا
دیستروفی عضلانی . [ رُ ی ِ ع َ ض ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیماریی که درآن عضلات لاغر و ناتوان میشوند. این بیماری معلول یک اختلال مادرزادی ارثی است و اولین علائم آن معمولاً قبل از بیست سالگی ظاهر میشود. (دائرة المعارف فارسی ).
-
intramuscular injection
تزریق درونعضلانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] نوعی دارورسانی که در آن مادۀ دارویی را به درون عضله تزریق میکنند متـ . تزریق عضلانی
-
جستوجو در متن
-
muscularity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عضلانی، عضلانی بودن
-
musculospiral nerve
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصب عضلانی عضلانی
-
muscular dystrophy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دیستروفی عضلانی، تحلیل و فاسد عضلانی
-
neuromuscular
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصبی عضلانی، عصبی و عضلانی، وابسته باعصاب و عضلات
-
musculature
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عضلانی، ساختمان عضلانی، وضع و ترتیب ماهیچه ها