کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عضاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عضاه
/'ezāh/
معنی
هر درخت بزرگ خاردار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عضاه
لغتنامه دهخدا
عضاه . [ ع ِ ] (ع اِ) هر درخت عظیم خاردار است ، و آن بر دو قسم است خالص و غیرخالص ، و درخت ام غیلان را نیز نامند. (مخزن الادویة). اسم جنس اشجار کوچک خاردار است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). اسمی است که واقع شده است بر هر درختی که از درختهای خارناک باشد مان...
-
عضاه
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِ.) هر درخت بزرگ خاردار.
-
عضاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'ezāh هر درخت بزرگ خاردار.
-
واژههای مشابه
-
عضاة
لغتنامه دهخدا
عضاة.[ ] (ع اِ) کرتن کله ، که آن نوعی حیوان شبیه سوسماراست . این نام در کتاب شرایع محقق در شمار محرمات ذکر شده ، و محشی معنی آن را «کرتن کله » ذکر کرده است و صحیح می باشد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : وکذا یحرم الیربوع و القنفذ و الوبر و الخز و الفنک و...
-
واژههای همآوا
-
عزاه
لغتنامه دهخدا
عزاه . [ ع َ هِن ْ ] (ع ص ، اِ) عَزاهی . رجوع به عزاهی شود.
-
جستوجو در متن
-
عضه
لغتنامه دهخدا
عضه . [ ع َض ِه ْ ] (ع ص ) مکان عضه ؛ جایی که عضاه فراوان داشته باشد. و رجوع به عضاه شود. || شتر که عضاه چرد. (از اقرب الموارد). شتر عضاه خوار. (منتهی الارب ).
-
عضات
لغتنامه دهخدا
عضات . [ ع َ ] (ع اِ) هر درخت خاردار را گویند مطلقاً. (برهان ). عضاة. رجوع به عضاة شود.
-
عضهة
لغتنامه دهخدا
عضهة. [ ع ِ ض َ هََ ] (ع اِ) درخت خاردار بزرگ و دراز. یکدانه عضاه . (از منتهی الارب ). رجوع به عضاه و عَضِه شود.
-
عضویة
لغتنامه دهخدا
عضویة. [ ع َ ض َ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث عضوی ، منسوب به عِضاه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عضاه و عضاهة و عضوی و عضاهی شود.
-
سنبلة
لغتنامه دهخدا
سنبلة. [ سَم ْ ب َ ل َ ] (ع اِ) درخت عضاة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درخت خارداری که عضاة نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
معضهة
لغتنامه دهخدا
معضهة. [ م ُ ض ِ هََ ] (ع ص ) زمین بسیارعضاه . (منتهی الارب )(آنندراج ). زمینی که عضاه در آن فراوان باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به عِضاه شود.
-
اخلاع
لغتنامه دهخدا
اخلاع . [ اِ ] (ع مص ) اخلاع سُنبل ؛ دانه بستن خوشه . || اخلاع عضاه ؛ برگ برآوردن آن . || اخلع القوم ؛ یافتند قوم عضاه را که برگ آنها نمی افتد.