کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عضان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عضان
لغتنامه دهخدا
عضان . [ ع ِض ْ ضا ] (ع اِ) تثنیه ٔ عِض ّ. رجوع به عِض ّ شود. || (اِخ ) زید و دغفل که دو تن از عالمان عرب در حکمت ها و ایام و جنگهای ایشان بوده اند، و آنان زیدبن حارث بن حارثةبن زیدمناةبن هلال نمری مشهور به کیس نسابة، و دغفل بن حنظلةبن یزیدبن عبداﷲبن...
-
واژههای همآوا
-
عزان
لغتنامه دهخدا
عزان . [ ع َزْ زا ] (اِخ ) ابن تمیم خروصی ازدی . از پیشوایان اباضیه در عمان بود. بسال 277 هَ .ق . پس از خلع شدن راشدبن نضر، در نزوی با وی بیعت شد. در ایام حکومت پیوسته با فتنه ها و حوادث دست بگریبان بود و سرانجام به سال 280 هَ .ق . به دست محمدبن بور،...
-
عزان
لغتنامه دهخدا
عزان . [ ع َزْ زا ] (اِخ ) ابن قیس بن عزان بن قیس بن احمدبن سعید بوسعیدی . از امامان عمان . بسال 1285 هَ .ق . پس از خلع سلطان سالم بن ثوینی ، با وی در مسقط بیعت شد و رایتهای سپید که شعار خاندان او بود برافراشته گشت . امامت وی بیست وهشت ماه و نیم بطول...
-
عزان
لغتنامه دهخدا
عزان . [ ع َزْ زا ] (اِخ ) از قلاع ریمة است در یمن . (از معجم البلدان ).
-
عزان
لغتنامه دهخدا
عزان .[ ع َزْ زا ] (اِخ ) قلعه ای است بر فرات . (منتهی الارب ). شهری است بر رود فرات ازآن ِ زباء، و خواهر او شهری در مقابل آن داشت بنام عدان . (از معجم البلدان ).
-
آذان
فرهنگ واژههای سره
گوشها
-
اذان
فرهنگ واژههای سره
بانگ نماز
-
أَذَانٌ
فرهنگ واژگان قرآن
اعلام همگاني
-
آذان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اُذْن و اُذُن] (زیستشناسی) [قدیمی] 'āzān = اُذُن
-
اذان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (فقه) 'azān کلمات مخصوصی به زبان عربی که در ساعات معیّن برای فراخواندن مردم به نماز با آواز بلند ادا میشود.
-
اذان
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - آگاه کردن ، خبر دادن . 2 - خبر دادن از وقت نماز.
-
آذان
لغتنامه دهخدا
آذان . (ع اِ) ج ِ اُذُن .
-
اذان
لغتنامه دهخدا
اذان . [ اَ ] (اِخ ) (قریه ٔ...) آذان . قریه ایست بحوالی هرات . و خواجه ابوالولید احمدبن ابی الرجا بدانجا مدفون است . رجوع به حبط ج 1 ص 292 شود.
-
اذان
لغتنامه دهخدا
اذان . [ اَ ] (ع مص ) آگاهی . آگاهی دادن . آگاهانیدن . نِداء. اعلام . خبر کردن . خبر بگوش رساندن . || گوش بچیزی داشتن ، قوله تعالی : «و اَذِنَت ْ لِرَبِّها و حُقَّت ْ». (قرآن 2/84)؛ یعنی گوش داشته است امر پروردگار را و واجب است او را که گوش دارد امر ...