کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصعص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اساس
لغتنامه دهخدا
اساس . [ اَ ] (ع اِ) پی . پایه . بنیاد. (منتهی الارب ). (مهذب الاسماء). شالده . بُن . پیکره . شالوده .بنیان . نهاد. اصل . اُس ّ. بنیاد و بیخ عمارت و بناء.(غیاث ). بنیاد عمارت . (مؤیدالفضلاء). بُن دیوار. ج ،اُسس . (منتهی الارب ). بَنَوره . بَنَوری : ...
-
اساس
لغتنامه دهخدا
اساس . [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اَس ّ و اِس ّ و اُس ّ. (منتهی الارب ).
-
اصاص
لغتنامه دهخدا
اصاص . [ ] (ع اِ) تیمله یا روغن پودنه ٔ کوهی . (دزی ج 1 ص 26). || نوعی از گیاهان دوقلفه ٔ بی برگ که بوته های کوچکی دارند و در جنوب اروپا میرویند. (از دزی همان جلد). || مازریون . (همان صفحه ). برخی این کلمه را بصورت ازاز آورده و گفته اند الازاز... هو ...
-
اصاص
لغتنامه دهخدا
اصاص . [ ] (ع اِ) ج ِ اص ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اص شود.
-
عَسْعَسَ
فرهنگ واژگان قرآن
نيمه تاريک مي شود (عسعسه هم به رو آوردن شب اطلاق ميشود ، و هم به رفتن آن . پس عسعسه و عساس به معناي تاريکي مختصر است ، نظير تاريکي اول مغرب و قبل از آفتاب )
-
اثاث
لهجه و گویش تهرانی
اثاثه،اثاثیه
-
جستوجو در متن
-
عصاعیص
لغتنامه دهخدا
عصاعیص . [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عصعص . (اقرب الموارد). رجوع به عصعص شود.
-
عصاعص
لغتنامه دهخدا
عصاعص . [ ع َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عصعص . (اقرب الموارد). رجوع به عصعص شود.
-
عصعوص
لغتنامه دهخدا
عصعوص . [ ع ُ ] (ع اِ) استخوان بن دم و دمغزه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُصعص . رجوع به عصعص شود.
-
عصص
لغتنامه دهخدا
عصص . [ ع ُ ص َ / ع ُ ص ُ ] (ع اِ) بن دم و اصل آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عصعص . (منتهی الارب ). رجوع به عصعص شود.
-
عصعصة
لغتنامه دهخدا
عصعصة. [ ع َ ع َ ص َ] (ع مص ) رنجوری و دردناکی بن دم . (منتهی الارب ): عصعص العصعوص ؛ عصعوص به درد آمد. (از اقرب الموارد).
-
عسیبة
لغتنامه دهخدا
عسیبة. [ ع َ ب َ ] (ع اِ) استخوان دنب و بن آن . (منتهی الارب ). استخوان دم و ذَنَب . (از اقرب الموارد). عصعص . عسیب . و رجوع به عسیب (ع اِ) شود. || یکی عسیب . (منتهی الارب ). رجوع به عسیب (ع اِ) شود.
-
دنبلیچه
لغتنامه دهخدا
دنبلیچه . [ دُم ْ ب َ / ب ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) دم گونه ای که بر بن دنبه ٔ گوسفند آویخته است . (یادداشت مؤلف ). || استخوانی که در ته ستون فقرات گوسفند است . (یادداشت مؤلف ). || دمغزه . عصعص . (یادداشت مؤلف ).
-
دمغزه
لغتنامه دهخدا
دمغزه . [ دُ غ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) بیخ دم و سرین . (ناظم الاطباء). به معنی دم غازه است که بیخ دم و استخوان میان دم حیوانات باشد،و آن را به عربی عسیب گویند. (برهان ). بیخ دم و استخوان میان دم . (فرهنگ جهانگیری ). عصعص . ذنابی . (یادداشت مؤلف ) : ف...
-
عکدة
لغتنامه دهخدا
عکدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ) استخوان دمغزه . (منتهی الارب ). عصعص . (اقرب الموارد). عسیب . عسیبة. || توانائی . (منتهی الارب ). قوة. (اقرب الموارد). || سوراخ سوسمار. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، عُکَد. (اقرب الموارد).