کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [ اَ ] (اِ) (از پهلوی اسپ ) چارپائی از جانوران ذوحافر که سواری و بار را بکار آید. اسپ . فَرَس . نوند. برذون . نونده . باره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). بارگی . ریمن . (برهان ). بارگیر. شولک . (صحاح الفرس ). ابوالمضاء. (السامی فی الاسامی ). ...
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) -َسب . مزید مؤخر نام بعض اشخاص و امکنه . رجوع به اسپ شود.
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [ اِ ] (ع اِ) موی زهار و دبر.(جهانگیری ). موی حلقه ٔ دبر. موی زانو. موی بُن . (مهذب الاسماء). موی نرم . || عانه . ج ، آساب .
-
اسب
لغتنامه دهخدا
اسب . [اَ ] (اِ) یکی از مهره های شطرنج که شکل اسب دارد.- اسب و فرزین نهادن ؛ اسب و فرزین به طرح دادن و بازی را بردن . کنایه از غالب شدن و زیادتی کردن . (برهان ). افکندن حریف قوی اسب و فرزین را از مهره های خود تا حریف ضعیف را سهولتی باشد در مقاومت : ...
-
اصب
لغتنامه دهخدا
اصب . [ اَ بِن ْ ] (ع اِ) ج ِ صبی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ). رجوع به صبی شود.
-
اصب
لغتنامه دهخدا
اصب . [ اَ ص َب ب ] (ع ص ، اِ) لقب ماه رجب است : رجب الاصب ، چه رحمت خدا در این ماه بر امت ریخته شود.
-
أَصْبُ
فرهنگ واژگان قرآن
متمايل مي شوم
-
اسب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: asm طاری: asm طامه ای: asm طرقی: asp کشه ای: asm نطنزی: asm
-
اسب
لهجه و گویش بختیاری
asb اسب. تقسیمبندى اسبها از نظر رنگ: asb-e ablaq :اسب دو رنگ. korand:اسب قرمز کمرنگ. ~ komit:اسب پیشانى سفید قرمز تیره. ~ kahar:اسب سیاه. ~ nila:اسب سفید. تقسیمبندى اسب از نظر نژاد و شکل ظاهرى. asb-e jadrân:اسب جدران، اسب حاج حی...
-
جستوجو در متن
-
cranial nerve
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصب جمجمه، عصب دماغی، عصب کاسه سر
-
auditory nerve
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصب شنوایی، عصب سامعه
-
neurology
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصب شناسی، بحی علمی عصب شناسی، پی شناسی
-
علم الاعصاب
دیکشنری عربی به فارسی
عصب شناسي , بحث علمي عصب شناسي , پي شناسي
-
myotome 3
ماهیچهپار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] گروهی از ماهیچهها که آوَرانهای (afferents) یک عصب نخاعی آنها را عصبدهی میکند
-
sclerotome 1
استخوانپار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ناحیهای از استخوان که یک عصب نخاعی آن را عصبدهی میکند