کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصبروانپزشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
neuropsychiatry
عصبروانپزشکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] شاخهای از پزشکی که به بررسی اختلالات روانی و اختلالات دستگاه عصبی میپردازد
-
واژههای مشابه
-
neurology 1
عصبپزشکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مطالعۀ ساختار و کارکرد و بیماریهای دستگاه عصبی و روشهای درمان آن بیماریها
-
psychiatry
روانپزشکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] دانش مطالعۀ علل و علائم و درمان اختلالات روانی و شیوههای پیشگیری از آنها
-
روان پزشکی
فرهنگ فارسی معین
( ~. ~.) (حامص . اِ.) شاخه ای از پزشکی که به شناسایی و درمان بیماری های روانی می پردازد.
-
روان پزشکی
لغتنامه دهخدا
روان پزشکی . [ رَ وام ْ پ ِ زِ ] (حامص مرکب ) شعبه ای است از فن طبابت که از وجوه و جنبه های مختلف روحی تندرستی و بیماری انسان بحث میکند و اساس آن مطالعه ٔ عوامل و نیروهای جسمی و روانی است که در پیشرفت تندرستی و یا ایجاد بیماری مؤثر می باشد. رجوع به ...
-
روان پزشکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) ravānpezeški علمی که دربارۀ جنبههای مختلف روحی و معالجۀ بیماریهای روانی بحث میکند.
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ] (ع مص ) پیچیدن و تافتن . (منتهی الارب ). پیچاندن چیزی را و تاب دادن آن . (از اقرب الموارد). || پیوستن و ضم نمودن . (منتهی الارب ). بستن و محکم کردن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن شاخ متفرق درخت را به عصا تا برگ آن...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داردوست . مهربانک . پیچه . عشق پیچان . عشقه . عَصَب . عُصْب . و رجوع به عصب شود. || نوعی از چادر، واحد و جمع در وی یکسان است . (منتهی الارب ). نوعی از بُر...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع َ ص َ ] (ع اِ) پی مفاصل .(منتهی الارب ). پی زرد. (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء) (دهار). پی . (نصاب الصبیان ). تارهای سپیدرنگی که مرتبط میکند دماغ را با اجزاء مختلف بدن حیوانی . (ناظم الاطباء). پی مفاصل ، و آن چیزی است سفید که حس و حرکت...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع ُ ] (ع اِ) درخت پیچک و لبلاب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عصب [ ع َ / ع َ ص َ ] . رجوع به عَصْب و لبلاب شود.
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع ُ ص َ ] (اِ) خاری که از آن کتیرا میگیرند.(ناظم الاطباء). خاری است که صمغ آن کتیرا باشد، و به شیرازی کم و به یونانی نوارس خوانند و به عربی مسواک العباد و مسواک المسیح گویند. خوردن آن چارپایان رافربه سازد. (برهان ). نوارس است . (تحفه ٔ حکیم م...
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع ُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ عُصبة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عصبة شود.
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ ع ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ عَصیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عصیب شود.
-
عصب
لغتنامه دهخدا
عصب . [ع َ ص َ ] (ع مص ) پی ناک شدن گوشت . (از منتهی الارب ): عصب اللحم ؛ عصب و پی گوشت بسیار شد. (از اقرب الموارد). بسیارپی شدن گوشت . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || فراهم آمدن و گرد آمدن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). عَصْب . و رجوع به عَص...