کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصبي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عصبي
معنی
نامنظم , سرگردان , غيرمعقول , متلون , غيرقابل پيش بيني , دمدمي مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحريک پذير , عصبي مربوط به اعصاب , عصباني , متشنج , دستپاچه , عصبي , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عصبي
دیکشنری عربی به فارسی
نامنظم , سرگردان , غيرمعقول , متلون , غيرقابل پيش بيني , دمدمي مزاج , زورد رنج , کج خلق , تند مزاج , تحريک پذير , عصبي مربوط به اعصاب , عصباني , متشنج , دستپاچه , عصبي , وابسته بعصب , وابسته به سلسله اعصاب
-
واژههای مشابه
-
عصبی
لغتنامه دهخدا
عصبی . [ ع َ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به عصب . بسیارپی . رجوع به عَصَب شود. || (اصطلاح پزشکی )مربوط به عصب و سیستم اعصاب . (فرهنگ فارسی معین ).- حالت عصبی ؛ فشار روحی شدید بر اثر ناراحتی بسیار. افتادن بحالت بیهوشی و اغماء بسبب ضربه ٔ روحی ناگهانی و شدی...
-
عصبی
لغتنامه دهخدا
عصبی . [ ع َ ص َ بی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عصبةبن هصیص بن حی است که بطنی از قضاعة باشند. رجوع به عصبة (ابن هصیص ...) و اللباب فی تهذیب الانساب شود.
-
عصبی
واژگان مترادف و متضاد
آتشیمزاج، تند، تندخو، خشمآلود، خشمگین، عصبانی، قهرآلود ≠ آرام، سلیم
-
عصبی
فرهنگ فارسی معین
(عَ صَ)(ص نسب .)1 - مربوط به عصب و سیستم اعصاب . 2 - عصبانی . 3 - عصبی - مزاج .
-
عصبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عصب) [عربی. فارسی] 'asabi ۱. مربوط به عصب؛ مربوط به سلسلۀ اعصاب.۲. ویژگی کسی که زود عصبانی میشود؛ خشمگین.۳. دارای عصبانیت یا فشار روحی: واکنش عصبی.۴. (قید) از روی عصبانیت؛ باحالت خشم.
-
عصبی
دیکشنری فارسی به عربی
عصبي , مصاب بمرض عصبي
-
عصبی مزاج
لغتنامه دهخدا
عصبی مزاج . [ ع َ ص َ م ِ ] (ص مرکب ) کسی که زود عصبانی میشود. کسی که شدیدالتأثر و زودرنج است و در برابر ناملایمات زود از حالت عادی خارج میگردد و تعادل قوای عصبی را از دست میدهد. از نظر پزشکی بیشتر افراد سمپاتیکوتونیک جزو افراد عصبی مزاج هستند. تندم...
-
گرز عصبی
لغتنامه دهخدا
گرز عصبی . [ گ ُ زِ ع َ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از نرینه ٔ حیوانات .(آنندراج ). آلت نرینه ٔ جانوران . رجوع به گرز شود.
-
ganglion
گره عصبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] مجموعۀ اجسام یاختهای عصبی که خارج از مغز و نخاع قرار دارند متـ . گره 2
-
neural tube, medullary tube, cerebromedullary tube
لولۀ عصبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] لولهای عصبپوششی که در نتیجۀ به هم جوش خوردن چینهای عصبی به وجود میآید و بافت دستگاه عصبی مرکزی را تشکیل میدهد
-
neural groove, medullary groove
ناوک عصبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ناوکی که در فرایند شکلگیری لولۀ عصبی و در نتیجۀ فرورفتگی صفحۀ عصبی رویان و به یکدیگر نزدیک شدن لبههای ایجادشده به وجود میآید
-
neurofilament
نخینۀ عصبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] هریک از ساختارهای نازک و رشتهمانندی که از در کنار هم قرار گرفتن آنها بافۀ عصبی به وجود میآید متـ . پینخینه
-
migrainous neuralgia, cluster headache, Horton disease, vasomotor headache
میگرن عصبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] سردرد یکطرفهای در پیشانی و بالای چشم که با افزایش دمای ناحیۀ دردناک و ریزش اشک و آببینی همراه است متـ . پیمیگرن