کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشوه گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عشوه خیز
لغتنامه دهخدا
عشوه خیز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ](نف مرکب ) عشوه خیزنده . فریب ده . پرفریب : عیب جز این نیستمان که ما نه چو ایشان بدکنش و عشوه خیز و زشت مقالیم .ناصرخسرو.
-
عشوه دان
لغتنامه دهخدا
عشوه دان . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (نف مرکب ) عشوه داننده . ناز و غمزه دان . آشنا بطریق کرشمه و عشوه : کو بتی کز عشق او یک شهر جان افشانده اندزرّ و سر بر عشوه ٔ آن عشوه دان افشانده اند.خاقانی .
-
عشوه ده
لغتنامه دهخدا
عشوه ده . [ ع ِش ْ وَ / وِ دِه ْ ] (نف مرکب ) عشوه دهنده . فریب دهنده . فریبکار : شه وزیری داشت رهزن عشوه ده کاو بر آب از مکر بربستی گره . مولوی .بگو آنچه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه عشوه ده . سعدی .دنیا زنیست عشوه ده ودلستان ولیک با کس همی...
-
عشوه زن
لغتنامه دهخدا
عشوه زن . [ ع ِش ْ وَ / وِ زَ ] (نف مرکب ) عشوه زننده . کسی که دلربائی میکند. برانگیزنده ٔ شهوت . (ناظم الاطباء). عشوه ساز. عشوه کار.
-
عشوه زنی
لغتنامه دهخدا
عشوه زنی . [ ع ِش ْ وَ / وِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه زن . عشوه سازی . عشوه کاری . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عشوه ساز
لغتنامه دهخدا
عشوه ساز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (نف مرکب ) عشوه سازنده .دلربا و دلفریب . (ناظم الاطباء). آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه زن . (فرهنگ فارسی معین ) : هفت و نه این صنم عشوه سازعقل فریب آمد و برنانواز.امیرخسرو.
-
عشوه سازی
لغتنامه دهخدا
عشوه سازی . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه ساز. عشوه زنی . عشوه کاری . (فرهنگ فارسی معین ). کرشمه و دلفریبی . (ناظم الاطباء).
-
عشوه خریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) فریب خوردن .
-
عشوه خواندن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . خا دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) سخن فریبنده گفتن .
-
عشوه خیز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) فریبکار.
-
عشوه دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - فریب دادن ، گمراه کردن . 2 - فن آموختن ، رمز آموختن .
-
عشوه گری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'ešvegari عشوهکاری؛ دلربایی.
-
عشوه پرانی
لهجه و گویش تهرانی
عشوه کردن
-
عشوه خرکی
لهجه و گویش تهرانی
عشوه ناشیانه
-
ناز شتری، عشوه شتری
لهجه و گویش تهرانی
نازناشیانه