کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عشوه
/'ašve/
معنی
۱. ظلمت؛ تاریکی.
۲. یکچهارم اول شب؛ شام.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اخمناز، ادا، شیوه، غمزه، فریب، کرشمه، لوندی، ناز
فعل
بن گذشته: عشوه کرد
بن حال: عشوه کن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عشوه
لغتنامه دهخدا
عشوه . [ ع ِش ْوَ / وِ ] (از ع ، اِ) وعده ٔ دروغ . (دهار). فریب . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) : برادر ما را بر آن داشتند که رسول ما را بازگردانید و رسولی با وی نامزد کردند با مشتی عشوه و پیغام که ولیعهد پدر ویست . (تاریخ بیهقی ص 118). باید که جوابی...
-
عشوه
واژگان مترادف و متضاد
اخمناز، ادا، شیوه، غمزه، فریب، کرشمه، لوندی، ناز
-
عشوه
فرهنگ فارسی معین
(عِ وِ) [ ع . عشوة ] (اِ.) 1 - کار پوشیده و پنهان . 2 - ناز، کرشمه .
-
عشوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشوَة] [قدیمی] 'ašve ۱. ظلمت؛ تاریکی.۲. یکچهارم اول شب؛ شام.
-
عشوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: عشوَة] 'ešve ۱. ناز و کرشمه.۲. [قدیمی] نیرنگ؛ فریب.
-
عشوه
دیکشنری فارسی به عربی
انظر
-
واژههای مشابه
-
عشوة
لغتنامه دهخدا
عشوة. [ ع َش ْ وَ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عَشْو. (از اقرب الموارد). رجوع به عشو شود. || تاریکی ، یا از اول شب تا ربع آن : مضی من اللیل عشوة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کار ناپیدا نمودن و کردن . (منتهی الارب ): أوطاه عشوة؛ او را ب...
-
عشوة
لغتنامه دهخدا
عشوة. [ ع ِش ْ وَ / ع ُش ْ وَ ] (ع اِ) کار ناپیدا نمودن و کردن . (منتهی الارب ). مرتکب کاری شدن بدون بیان و بینش . (از اقرب الموارد). عَشوة. و رجوع به عَشوةشود. || آتش که در شب از دور دیده شود، وشعله ٔ آتش . (منتهی الارب ). شعله ٔ آتش که در شب از دور...
-
عشوه خریدن
لغتنامه دهخدا
عشوه خریدن . [ ع ِش ْ وَ / وِ خ َ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن عشوه . خریداری ناز و کرشمه . فریب خوردن . گول خوردن : و طغرل را گفت شاد باش ای کافر نعمت ازبهر این ترا پروردم و از فرزندان عزیزتر داشتم تا بر من چنین ساختی به عشوه ای که خریدی برسد بتو آنچه سز...
-
عشوه خوردن
لغتنامه دهخدا
عشوه خوردن . [ ع ِش ْ وَ / وِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن .گول خوردن : حمدونه این عشوه ها چون شکر بخورد و بر آب کار سوی ماهی رفت . (سندبادنامه ص 48).کسی را بود کیمیا در نوردکه او عشوه ٔ کیمیاگر نخورد. نظامی .گر صادقی تو عشوه از آن قرص ِ خ...
-
عشوه دادن
لغتنامه دهخدا
عشوه دادن . [ ع ِش ْ وَ / وِ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن . فریفتن . گول زدن : من ندانستم که کار این قوم بدین منزلت است و عشوه دادند مرا به حدیث ایشان و راست نگفتند. (تاریخ بیهقی ص 585). پس اگر عشوه دهد کسی که حیلتی باید ساخت که مسعود بر جناح سفر است .....
-
عشوه ساختن
لغتنامه دهخدا
عشوه ساختن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ت َ ] (مص مرکب ) فریب ساختن . فریب در کار آوردن : چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم چو آب خواهم از ایام زهر دارد پیشم .خاقانی .
-
عشوه فروختن
لغتنامه دهخدا
عشوه فروختن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) عشوه نشان دادن . فریب آوردن . فریفتن : دل عشوه میفروخت که من مرغ زیرکم اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست .سعدی .
-
عشوه کردن
لغتنامه دهخدا
عشوه کردن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز و غمزه کردن . کرشمه کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر نیامدند و سخن نشنودند و عشوه کردند آنگاه بحکم مشاهده کار خویش می باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 658).تو بمخراش به عشوه رخ نیکی را زآنک هرکه او عشوه کن...