کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عشق
/'ešq/
معنی
۱. دوست داشتن به حد افراط.
۲. شیفتگی؛ دلدادگی؛ دلبستگی و دوستی مفرط.
۳. (اسم) [عامیانه] معشوق.
〈 عشق ورزیدن: (مصدر لازم) عشق داشتن؛ عشقبازی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تعشق، خلت، دوستی، شیفتگی، علاقه، محبت، مودت، مهر، وداد ≠ نفرت
برابر فارسی
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگ
فعل
بن گذشته: عشق ورزید
بن حال: عشق ورز
دیکشنری
flame, love, passion
-
جستوجوی دقیق
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع َ ش َ ] (ع اِ) ج ِ عَشَقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عشقة شود.
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع َ ش َ ] (ع مص ) عشق آوردن و چیره گردیدن دوستی بر کسی . (از منتهی الارب ). عاشق شدن . (المصادر زوزنی ). نیک شگفت داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). تعلق قلب به کسی . (از اقرب الموارد). || چسبیدن . (از منتهی الارب ). التصاق به چیزی . (از اقرب المو...
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع َ ش ُ ] (ع اِ) نیکو و برابر کنندگان در نشاندن درختهای ریاحین را. (منتهی الارب ). اصلاح کنندگان و صاف کنندگان غرسهای ریاحین ، مفرد آن عَشیق یا عَشوق است . (از اقرب الموارد).
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع ِ ] (ع اِمص ) شگفت دوست به حسن محبوب ، یا درگذشتن ازحد در دوستی ، و آن عام است که در پارسایی باشد یا در فسق ، یا کوری حس از دریافت عیوب محبوب ، یا مرضی است وسواسی که میکشد مردم را بسوی خود جهت خلط، و تسلیط فکر بر نیک پنداشتن بعضی صورتها. (م...
-
عشق
لغتنامه دهخدا
عشق . [ ع ِ ] (ع مص ) عَشَق است درتمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به حد افراط دوست داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). بسیار دوست داشتن چیزی . (غیاث اللغات ). رجوع به عَشَق شود.
-
عشق
واژگان مترادف و متضاد
تعشق، خلت، دوستی، شیفتگی، علاقه، محبت، مودت، مهر، وداد ≠ نفرت
-
عشق
فرهنگ واژههای سره
دلباختگی، دل بردگی، دل دادگ
-
عشق
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - به شدت دوست داشتن . 2 - (اِمص .) شیفتگی ، دلدادگی . 3 - لذت ، کیف . ؛~ افلاطونی عشقی که با گرایش های جنسی همراه نیست .
-
عشق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ešq ۱. دوست داشتن به حد افراط.۲. شیفتگی؛ دلدادگی؛ دلبستگی و دوستی مفرط.۳. (اسم) [عامیانه] معشوق.〈 عشق ورزیدن: (مصدر لازم) عشق داشتن؛ عشقبازی کردن.
-
عشق
دیکشنری فارسی به عربی
هب , هوس
-
عشق
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ešq طاری: ešq طامه ای: ešq طرقی: ešq کشه ای: ešq نطنزی: ešq
-
عشق
واژهنامه آزاد
سَودا:به معنی عشق در زبان پهلوی باستان است. که همچنان در زبان تالشی و ترکی آذزی در آذربایجان ایران و بخش جداشده از ایران با نام جمهوری آذربایجان، همچنان- کاربرد دارد. و از بن همین واژه است که واژه های هم خانواده با آن، مانن سئوگیل، سئومک، سئویم، سئوی...
-
واژههای مشابه
-
عشق لاتی، عشق لات
لهجه و گویش تهرانی
کسی که علاقه زیادی به لات بازی دارد
-
عشق آوردن
لغتنامه دهخدا
عشق آوردن . [ ع ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) عاشق شدن . عشق ورزیدن . عاشقی کردن . شیفته شدن : به این خوبی که آفتابست نشنیده ایم که کسی او را دوست گرفته باشد و عشق آورده . (گلستان سعدی ).هرکه می با تو خوردعربده کردهرکه روی تو دید عشق آورد. سعدی .قضاء لازمست آ...