کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عشب
/'ošb/
معنی
گیاه؛ گیاه تر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
عشب
لغتنامه دهخدا
عشب . [ ع َ ش َ ] (ع ص ) عیال عشب ؛ عیال بزرگ که صغیر نباشد. (منتهی الارب ). عیال که در بین آنها صغیر نباشد. (از اقرب الموارد).
-
عشب
لغتنامه دهخدا
عشب . [ ع َ ش َ ] (ع مص ) خشک گردیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || روییدن گیاه در مکانی . (از اقرب الموارد).
-
عشب
لغتنامه دهخدا
عشب . [ ع َ ش ِ ] (ع ص ) بسیارگیاه . (ناظم الاطباء). گیاه دار. و در تأنیث عَشِبة گویند. (از اقرب الموارد).
-
عشب
لغتنامه دهخدا
عشب . [ ع ُ ] (ع اِ) گیاه تر. (منتهی الارب ) (دهار) (مخزن الادویة) (غیاث اللغات ). گیاه تر در آغاز بهار. واحد آن عُشبة است . ج ، أعشاب . (از اقرب الموارد). || یونجه ٔ وحشی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به یونجه شود.
-
عشب
فرهنگ فارسی معین
(عُ) [ ع . ] (اِ.) 1 - گیاه ، گیاه تر؛ ج . اعشاب . 2 - یونجة وحشی .
-
عشب
دیکشنری عربی به فارسی
علف , سبزه , چمن , ماري جوانا , با علف پوشاندن , چمن زار کردن , چراندن , چريدن , علف خوردن , علفزار , مرغزار , باپارچه صافي کردن
-
عشب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'ošb گیاه؛ گیاه تر.
-
واژههای مشابه
-
عشب بحري
دیکشنری عربی به فارسی
جلبک دريايي , خزه دريايي
-
عشب ضار
دیکشنری عربی به فارسی
علف هرزه , دراز و لا غر , پوشاک , وجين کردن , کندن علف هرزه
-
عشب البحر
دیکشنری عربی به فارسی
کتانجک , کتنجک , اشنه دريايي
-
واژههای همآوا
-
آشب
لغتنامه دهخدا
آشب . [ ش َ / ش ْ ] (اِخ ) نام سردسیری از طالقان ری ، و در آن برفهای سنگین افتد.
-
آشب
لغتنامه دهخدا
آشب . [ ش ِ ] (اِخ ) نام قلعه ای بزرگ بموصل از قلاع هکاریه و آن را زنگی بن آق سنقر ویران کرد و در عوض قلعه ٔ عمادیه را به نزدیکی آن برآورد.
-
اشب
لغتنامه دهخدا
اشب . [ اَ ] (ع مص ) درآمیختن بعضی را به بعضی . (صراح ). بیامیختن چیزی . آمیختن بهم چیزی را. || میان قومی بهم برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن . (منتهی الارب ). ملامت کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). عیب وملامت کردن . (...