کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
لیلی
فرهنگ فارسی معین
(لِ)1 - (اِ.) از نواها و آهنگ های موسیقی قدیم . 2 - (اِخ .) نام یکی از عشاق تاریخ .
-
لیلی و مجنون
فرهنگ فارسی معین
(لِ یُ مَ) 1 - (اِ.) نام یکی از گوشه های همایون در موسیقی . 2 - (اِخ .) نام دو تن از عشاق تاریخ .
-
جلبیب
لغتنامه دهخدا
جلبیب . [ ج ِ ] (از ع ، اِ) مماله ٔ جلباب : شب عشاق لیلةالقدر است چون برون آوری سر از جلبیب . رودکی .رجوع به جلباب شود.
-
تورة
لغتنامه دهخدا
تورة. [ ت َ رَ ] (ع اِ) دختری که میانجی گری کند میان عشاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تور شود.
-
جان افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] jān[']afšāni =جانفشانی: ◻︎ سعدیا هرکه ندارد سر جانافشانی / مردِ آن نیست که در حلقهٴ عشاق آید (سعدی۲: ۴۴۷).
-
صفاهان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی] (موسیقی) [قدیمی] se(a)fāhān = اصفهان: ور پردۀ عشاق صفاهان و حجاز است / از حنجرۀ مطرب مکروه نزیبد (سعدی: ۹۵ حاشیه).
-
شوق
لغتنامه دهخدا
شوق . (ع ص ، اِ) ج ِ اَشْوَق . (منتهی الارب ). عشاق . (اقرب الموارد). عاشقان . (منتهی الارب ). مشتاقان . رجوع به اشوق شود.
-
پیردل
لغتنامه دهخدا
پیردل . [ دِ ] (ص مرکب )که دلی پیر دارد. چون پیر مجرب و بخرد : باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان .خاقانی .
-
ملک وار
لغتنامه دهخدا
ملک وار. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون فرشته . مانند فرشتگان : بر مردمک دیده ٔ عشاق زنی گام هرگه که ملک وار خرامی به گذر بر.سنائی .
-
چشم نشین
لغتنامه دهخدا
چشم نشین . [ چ َ / چ ِ ن ِ ](نف مرکب ) کنایه از محبوب ، زیرا که چشم عشاق جلوه گاه اوست . (آنندراج ). معشوق و محبوب . (ناظم الاطباء).
-
چمش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čamš = چشم: ◻︎ گهی ز چمش زند تیر بر دل عشاق / گهی ز دست زند تیغ بر سر اعدا (امیرمعزی: صحاحالفرس: چمش).
-
گران خوی
لغتنامه دهخدا
گران خوی . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مخالف و ناساز و بر این قیاس گران بودن خوی : از بس که تو را خوی به عشاق گران است بیقدر متاع سر بازار تو جان است .شیخ العارفین (از آنندراج ).
-
مژگان
فرهنگ نامها
(تلفظ: mož(e)gān) مژهها ، موی پلک چشم ؛ (در اصطلاح عشاق) اشاره به سنان و نیزه و پیکان و تیر که از کرشمه و غمزههای معشوق به هدف سینهی عاشق میرسد ، دارد .
-
والنتن
لغتنامه دهخدا
والنتن . [ ل ِ ت َ ] (اِخ ) (سنت ...) اسقف ترنی ، مقتول به سال 273 م . و چهاردهم فوریه را که عید پسرهاو دخترهای جوان و عشاق است سنت والنتن نامیده اند.
-
هیام
لغتنامه دهخدا
هیام . [ هَُ ی ْ یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ هائم . رجوع به هائم شود. (منتهی الارب ). دوست دارندگان و عشاق وسوسه زده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مردم وسوسه زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).