کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عسیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اُ س َ ] (اِخ ) ابن زارم یا یسیربن رزام ، یا یسیربن رازم . مردی از یهود به خیبر که سریه به امیری عبداﷲبن رواحة در سال ششم هَ . ق . بسوی او رفت و اسیر بطمع امارت خیبر با سی تن یهودی بجانب رسول اکرم (ص ) شتافت ، ولی در راه پشیمان شد. عبداﷲبن ان...
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اُ س َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالخیار شود.
-
اسیر
لغتنامه دهخدا
اسیر. [ اُ س َ ] (ع اِ) نامی از نامهای مردان عرب .
-
عصیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] 'asir ۱. شیره و چکیدۀ چیزی.۲. شراب.〈 عصیر معده: (زیستشناسی) مایعی بیرنگ و لزج که از پردۀ مخاطی داخل معده ترشح میشود؛ شیرۀ معدی؛ شیرۀ معده؛ رطوبت معده.
-
اسیر
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: esir طاری: asir طامه ای: esir طرقی: esir کشه ای: asir نطنزی: asir
-
اثیر
واژهنامه آزاد
کره آتشی خورشید( بارها گفت که بر چرخ اثیر بادها راست فراوان تاثیر ) از " عقاب " خانلری
-
اثیر
واژهنامه آزاد
( اَ) [ معر. ] ( اِ.) به باور قدما کره آتش که بالای کرة هواست ، سیالی رقیق و بی وزن است .
-
جستوجو در متن
-
عسیرة
لغتنامه دهخدا
عسیرة. [ ع َ رَ ] (ع ص ) تأنیث عسیر. سخت و صعب . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). رجوع به عسیر (ع ص ) شود.- حاجة عسیرة ؛ حاجت متعسر و سخت . (از اقرب الموارد).|| شتر ماده ٔ دم برداشته ٔ دونده . (منتهی الارب ). رجوع به عسیر (ع ص ) شود.
-
زورکار
لغتنامه دهخدا
زورکار. (ص مرکب ) زورآور و قوی . || مشکل . (آنندراج ). دشوار و عسیر. || ظلم و ستم کنان . (ناظم الاطباء).
-
بیشة
لغتنامه دهخدا
بیشة. [ ش َ ] (اِخ ) فرعی از قحطان از عسیر از قبائل حجاز. (از معجم قبائل العرب ).
-
بیضان
لغتنامه دهخدا
بیضان . (اِخ ) فخذی از بنی یوسی از زهران از قبایل بزرگ عسیر معروف به اهل بیضان . (از معجم قبایل العرب ).
-
اریاح
لغتنامه دهخدا
اریاح . [ اَرْ ] (ع اِ) ج ِ ریح . (منتهی الارب ) (دهار). بادها : ذکرآن اریاح سرد زمهریراندر آن ایام و ازمان عسیر.مولوی .
-
غامد
لغتنامه دهخدا
غامد. [ م ِ ] (اِخ ) غامد (من عسیر) ناحیه ای است در عربستان کوهستانی به ارتفاع 2321 متر. (حلل السندسیة ج 2 ص 111). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
-
دشتخوار
لغتنامه دهخدا
دشتخوار. [ دُ خوار / خا ] (ص مرکب ) به معنی دشوار است که مشکل باشد. (برهان ). دشخوار. (آنندراج ). مقابل خوار. مشکل . دشوار. سخت . عسیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به دشخوار و دشوار شود.
-
صبیا
لغتنامه دهخدا
صبیا. [ص َ ] (اِخ ) نام قضائی است در یمن واقع در منتهای جنوب غربی از سنجاق عسیر از طرف جنوب بسنجاق حدیدة، ازطرف مشرق بقضای ابها که مرکز عسیر است و از سمت شمال بقضاء رجال الماء و از جانب مغرب ببحرالحمر محدود است ... محصولات عمده ٔ قضا عبارت است از: تن...