کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عسد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن عبیده قرظی . یکی از اصحاب نبوی (ص ) است .
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن فرات . یکی از فقهای مشهور مالکی و صاحب کتاب معروف اسدیه در فقه . وی بسال 203 هَ.ق . قاضی قیروان بود و در کارهای سیاسی نیز بصیرت و مهارت داشت و در تاریخ 212 از جانب زیادةاﷲبن اغلب با لشکر زیاد بفتح صقلیه مأمور گشت و در سنه ...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن کرزبن عامر. یکی از اصحاب نبی (ص ) است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) ابن یزید شیبانی . یکی از امرای خلفای عباسی . وی در زمان هارون الرشید در سنه ٔ 185 هَ .ق . پس از فوت پدر والی موصل و آذربایجان و ارمنیه شد و در سایه ٔ دلیری و کاردانی مورد اعتماد امین خلیفه ٔ عباسی گردید ولی در سال 196 هَ .ق . ب...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) پدر قبیله ای از مُضَر پسر خزیمه . (منتهی الارب ).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) قبیله ای است از عرب ازد (ازد شنوءة). (انساب سمعانی ذیل اسدی ). رجوع به ازد و رجوع بفهرست عیون الاخبار و فهرست البیان و التبیین شود.
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) نام پسر ربیعةبن نِزار که پدر قبیله ای بوده است . (منتهی الارب ).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) نام یکی از اصحاب پیغمبر (ص ) است . و او بنا بروایتی برادر و بروایت دیگربرادرزاده ٔ خدیجه ٔ کبری است . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) یکی از احبار بنی قریظه ، معاصر تبع اصغر.
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (اِخ ) یکی از شعرای ایران است . وی در عصر جهانگیرشاه بهندوستان شد و مورد عواطف شاهانه گردید و در تاریخ 1048 هَ .ق . درگذشت . از اوست :دیروز اسد جامه ٔ هجران تو زد چاک امروز ز غم مرد و همان جامه کفن شد.(قاموس الاعلام ترکی ).
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (ع اِ) شیر بیشه . شیر درنده . (غیاث ). اجبه . جخدب . اَبغث . مُجشم . جراهم . متبلل . جذع . (منتهی الارب ). باقر. مبیح . بهور. بهنس . بیهنس . بهینس . متبهنس . محطم . محتضر. ابولبد. ابوفراس . غضنفر. لیث . حطام . حطوم . ج ، آساد، اُسود، ...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ] (ع مص ) ترس یافتن از دیدن شیر. || مانند شیر شدن . شیری نمودن . دلیری نشان دادن .
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ](اِخ ) (پهلوان ...) ابن طغانشاه . شاه شجاع مظفری حکومت کرمان را بدو که یکی از خواص خراسانی وی بود واگذاشت . اسد بتحریک امیر سیورغتمش اوغانی و شاه یحیی بتدریج در کرمان جهت خود بتهیه ٔ اسباب استقلال پرداخت . تا مخدومشاه مادر شاه شجاع در ...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َ ](اِخ ) (خواجه ...) خوندمیر در عنوان «گفتار در بیان مبادی احوال شیخ حسن جوری و ذکر نجات یافتن او از زاویه ٔ مهجوری » در زمان امیر وجه الدین مسعود سربداری آورده است : روایتی آنکه خواجه اسد نامی از مریدان شیخ حسن با هفتاد هزار نفر از اهل ...
-
اسد
لغتنامه دهخدا
اسد. [ اَ س َدد ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سدید. سدیدتر. || (ص ) درست و محکم : امر اسد. (منتهی الارب ).