کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عسارت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عسارت
لغتنامه دهخدا
عسارت . [ ع َ رَ ] (ع اِمص ) عسارة. مسکنت و درویشی و فقر و عیلت وبؤس . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به عسارة شود.
-
واژههای همآوا
-
عسارة
لغتنامه دهخدا
عسارة. [ ع َ رَ ](ع مص ) دشوار گردیدن . (از منتهی الارب ). ضد یسر. (ازاقرب الموارد). || تنگ و سخت گردیدن زمان . || دشوار شدن زادن بچه برای زن . || بیرون نیامدن آنچه در شکم بود. || خلاف کردن . (از منتهی الارب ). عُسر. رجوع به عسر شود.
-
عصارة
لغتنامه دهخدا
عصارة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عصار. (منتهی الارب ). آنچه به فشاردن بیرون آید از آب و روغن و جز آن . (غیاث اللغات ). چیزی که از فشاردن بچکد. (دهار). آنچه خارج شده است از چیز فشرده شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به عصاره شود : و عصارة حب الرمان و خاصة الحا...
-
اسارت
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسیری، اقتناص، حبس، زندانی، قید، گرفتاری ۲. بردگی ≠ رهایی
-
اسارت
فرهنگ واژههای سره
بردگ
-
أَثَارَةٍ
فرهنگ واژگان قرآن
دليلي
-
اسارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اسارة] 'esārat اسیر و گرفتار بودن.
-
اثارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اثارة] ‹اثاره› [قدیمی] 'esārat ۱. کسی را برانگیختن.۲. جمعآوری، بهویژه جمعآوری اموالی که بهزور از کسی گرفته شده است.
-
اسارت
فرهنگ فارسی معین
(اَ یا اِ رَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) دربند کردن . 2 - (اِمص .) بردگی .
-
اسارة
لغتنامه دهخدا
اسارة. [ اِرَ ] (ع مص ) اِسارت . راندن . (منتهی الارب ). || بستن کسی را. || دستگیر شدن . دستگیری . در تداول فارسی زبانان بمعنی اسار و اسیری و بردگی است و به این معنی در لغت عربی اسار بدون تاء است .
-
اصارة
لغتنامه دهخدا
اصارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) اصارة چیزی ؛ به چیزی تغییر دادن و دگرگون کردن آن از صورتی به صورت دیگر یا از حالتی به حالت دیگر. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). تصییر. بازگرداندن چیزی را ومیل دادن او را بسوی آن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). گردانیدن و بچسبانید...
-
جستوجو در متن
-
مسکنت
لغتنامه دهخدا
مسکنت . [ م َ ک َ ن َ ] (ع اِمص ) مسکنة. مفلسی . (غیاث ). درویشی . ضعف . فقر. بی چیزی . عسارت .عیلت . بؤس . مسکینی . ذلت . فاقة. متربة. فقر. و رجوع به مسکنة شود : من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی . (گلستان سعدی ). || بیچارگی . (مهذب ال...