کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیمت کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عزیمت کردن
معنی
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قصد کردن . 2 - حرکت کردن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
حرکت کردن، رختبستن، رفتن، سفر کردن، عازمشدن، کوچ کردن
برابر فارسی
رهسپار شدن
دیکشنری
go, hop, leave, part, quit, step
-
جستوجوی دقیق
-
عزیمت کردن
لغتنامه دهخدا
عزیمت کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن . (ناظم الاطباء). آهنگ کردن . عزم کردن . مصمم شدن . عازم شدن . رجوع به عزیمت و عزیمة شود : چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب . مسعودسعد.روزی ...
-
عزیمت کردن
واژگان مترادف و متضاد
حرکت کردن، رختبستن، رفتن، سفر کردن، عازمشدن، کوچ کردن
-
عزیمت کردن
فرهنگ واژههای سره
رهسپار شدن
-
عزیمت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قصد کردن . 2 - حرکت کردن .
-
عزیمت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اذهب , حربة
-
واژههای مشابه
-
عزیمت گر
لغتنامه دهخدا
عزیمت گر. [ ع َ م َ گ َ ] (ص مرکب ) افسون خوان . تعویذخوان : عقل عزیمت گر ما دیو دیدنقره ٔ آن کار به آهن کشید. نظامی .و رجوع به عزیمت و عزیمة شود.
-
line of departure
خط عزیمت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] خطی فرضی در جنگ زمینی که از آن برای ایجاد هماهنگی در حرکت عناصر حمله استفاده میشود
-
محکم عزیمت
لغتنامه دهخدا
محکم عزیمت . [ م ُ ک َ ع َ م َ ] (ص مرکب ) استوارعزم . که عزمی راسخ دارد. که عزم او دگرگون نشود. با عزم راسخ : محکم عزیمت بود در پیروی خدای رب العالمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
-
به جانب…عزیمت کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِتَّجَهَ إلي
-
جستوجو در متن
-
رختبستن
واژگان مترادف و متضاد
سفررفتن، عزیمت کردن، مسافرت کردن
-
مراجعت کردن
واژگان مترادف و متضاد
بازگشتن، بر گشتن، رجعت کردن ≠ رفتن، عزیمت کردن
-
شتافتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. رفتن، عازمشدن، عزیمت کردن ۲. شتاب کردن، عجله کردن ≠ ماندن، درنگ کردن
-
started
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آغاز شده، شروع کردن، بنیاد نهادن، اغازیدن، عزیمت کردن، دایر کردن، از جا پریدن، رم کردن