کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عزیمت
/'azimat/
معنی
۱. حرکت کردن به سوی جایی؛ رفتن؛ عازم شدن.
۲. [قدیمی] قصد؛ آهنگ.
۳. [قدیمی] سحر؛ افسون.
〈 عزیمت کردن: (مصدر لازم)
۱. قصد کردن.
۲. حرکت کردن بهسویی؛ سفر کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آهنگ، عزم، قصد، نیت
۲. حرکت، رحیل، سفر، کوچ
۳. افسون، ورد
فعل
بن گذشته: عزیمت کرد
بن حال: عزیمت کن
دیکشنری
departure, exit, farewell, going, parting, outgoing, pullout
-
جستوجوی دقیق
-
عزیمت
لغتنامه دهخدا
عزیمت . [ ع َ م َ ] (ع ، اِمص ، اِ) عزیمة. دل نهادگی و قصد و آهنگ . (غیاث اللغات ). اراده و نیت و عزم . آهنگ از روی استواری و بطور جزم . (ناظم الاطباء). تصمیم . رجوع به عزیمة شود : ما امیرالمؤمنین را از عزیمت خویش آگاه کردیم و عهد خراسان و جمله مملک...
-
عزیمت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آهنگ، عزم، قصد، نیت ۲. حرکت، رحیل، سفر، کوچ ۳. افسون، ورد
-
عزیمت
فرهنگ فارسی معین
(عَ مَ) [ ع . عزیمة ] 1 - (مص ل .) قصد کردن . 2 - در فارسی به معنای سفر کردن ، حرکت کردن .
-
عزیمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: عزیمة] 'azimat ۱. حرکت کردن به سوی جایی؛ رفتن؛ عازم شدن.۲. [قدیمی] قصد؛ آهنگ.۳. [قدیمی] سحر؛ افسون.〈 عزیمت کردن: (مصدر لازم)۱. قصد کردن.۲. حرکت کردن بهسویی؛ سفر کردن.
-
عزیمت
دیکشنری فارسی به عربی
ذهاب , طيران , مغادرة
-
واژههای مشابه
-
عزیمت کردن
لغتنامه دهخدا
عزیمت کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن . (ناظم الاطباء). آهنگ کردن . عزم کردن . مصمم شدن . عازم شدن . رجوع به عزیمت و عزیمة شود : چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب . مسعودسعد.روزی ...
-
عزیمت گر
لغتنامه دهخدا
عزیمت گر. [ ع َ م َ گ َ ] (ص مرکب ) افسون خوان . تعویذخوان : عقل عزیمت گر ما دیو دیدنقره ٔ آن کار به آهن کشید. نظامی .و رجوع به عزیمت و عزیمة شود.
-
عزیمت کردن
واژگان مترادف و متضاد
حرکت کردن، رختبستن، رفتن، سفر کردن، عازمشدن، کوچ کردن
-
عزیمت کردن
فرهنگ واژههای سره
رهسپار شدن
-
line of departure
خط عزیمت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] خطی فرضی در جنگ زمینی که از آن برای ایجاد هماهنگی در حرکت عناصر حمله استفاده میشود
-
عزیمت کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) 1 - قصد کردن . 2 - حرکت کردن .
-
محکم عزیمت
لغتنامه دهخدا
محکم عزیمت . [ م ُ ک َ ع َ م َ ] (ص مرکب ) استوارعزم . که عزمی راسخ دارد. که عزم او دگرگون نشود. با عزم راسخ : محکم عزیمت بود در پیروی خدای رب العالمین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
-
عزیمت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اذهب , حربة
-
به جانب…عزیمت کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِتَّجَهَ إلي