کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیز داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عزیز داشتن
لغتنامه دهخدا
عزیز داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . ارجمند داشتن . احترام کردن : طغرل را گفت شاد باش ای کافرنعمت ازبهر این تو را پروردم و از فرزندان عزیز داشتم تا بر من چنین ساختی . (تاریخ بیهقی ص 252). مثال نبشت به امیر گوزگانان تا وی را عزیز دارد. (ت...
-
عزیز داشتن
دیکشنری فارسی به عربی
مرغ
-
واژههای مشابه
-
عزيز
دیکشنری عربی به فارسی
محبوب , عزيز , گرامي , پرارزش , کسي را عزيز خطاب کردن , گران کردن
-
عَزِيزٍ
فرهنگ واژگان قرآن
آن غالب ومقتدري که هرگز شکست نميپذيرد ، و کسي بر او غالب نميآيد . و يا به معناي کسي است که هر چه ديگران دارند از ناحيه او دارند ، و هر چه او دارد از ناحيه کسي نيست
-
عزیز،عزیز جون
لهجه و گویش تهرانی
مادر بزرگ یا مادر زن/شوهر،خطاب محبت آمیز به کسی
-
عزیز الصغیر
لغتنامه دهخدا
عزیز الصغیر. [ ع َ زُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) قنطوریون صغیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
-
عزیز الکبیر
لغتنامه دهخدا
عزیز الکبیر. [ ع َ زُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) قنطوریون کبیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
-
عزیز با
لغتنامه دهخدا
عزیز با. [ ع َ زی زُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) نزاربن معدبن منصور عبیدی فاطمی ، مکنی به ابومنصور و ملقب به العزیز باﷲ. صاحب مصر و مغرب . وی به سال 344 هَ .ق . در المهدیة متولد شد و بسال 365 پس از درگذشت پدرش با وی بیعت شد. در عهد او فتنه ها و جنگه...
-
عزیز بابدی
لغتنامه دهخدا
عزیز بابدی . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 289 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
عزیز شدن
لغتنامه دهخدا
عزیز شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرامی شدن . ارجمندشدن . اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازة. عزة : تا شوی از جمله ٔ عالم عزیزجهد تو می بایدو توفیق نیز. نظامی .تو آنگه شوی پیش مردم عزیزکه مر خویشتن را نگیری به چیز. سعدی .مرا قبول شما نام در جهان رفته ست م...
-
عزیز گشتن
لغتنامه دهخدا
عزیز گشتن . [ ع َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) عزیز شدن . ارجمند شدن : گر سوی من آئی عزیز گردی پیوسته بود با تو قیل و قالم .ناصرخسرو.به چل سال باید که گردد عزیز. سعدی .مناعة؛ عزیز گشتن . (منتهی الارب ). رجوع به عزیز و عزیز شدن شود.
-
کلاته عزیز
لغتنامه دهخدا
کلاته عزیز. [ ک َ ت ِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کانی عزیز
لغتنامه دهخدا
کانی عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصرشیرین . واقع در 10هزارگزی شمال خاوری سرپل ذهاب و 3هزارگزی شمال راه مالرو پیران . ناحیه ای است کوهستانی ، گرمسیر و دارای 60 تن سکنه . از چشمه مشروب میشود. و محصولاتش غلات دیم و ...
-
جان عزیز
لغتنامه دهخدا
جان عزیز. [ ن ِ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسم بجان عزیز. (بهار عجم ) : مرا تو جان عزیزی ّ و یار محترمی بهرچه حکم کنی بر وجود من حکمی . سعدی .یار عزیزی که بود نامش افیون جان عزیزت که تو و جان عزیزم .جلالای طباطبا (از بهار عجم ).