کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عزیز
فرهنگ واژههای سره
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان
-
عزیز
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص .) 1 - گرامی ، محبوب . 2 - ارجمند، بزرگوار. 3 - کمیاب ، نادر.
-
عزیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: اعزّاء و اعزَّة] 'aziz ۱. شریف؛ گرامی؛ گرانمایه؛ ارجمند؛ بزرگوار.۲. (اسم) [قدیمی] لقب هریک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبمنصب دربار فرعون.۳. (اسم) خویشاوند بسیار نزدیک.۴. آنچه به سختی به دست میآید؛ کمیاب.۵. [قدیمی] نیرو...
-
عزیز
دیکشنری فارسی به عربی
حيوان اليف , عزيز
-
عزیز
واژهنامه آزاد
(اسم) (xānevāde) ۱. کوچک ترین واحد اجتماعی که شامل پدر، مادر، و فرزندان آن ها است. ۲. (زیست شناسی) تیره. ۳. خاندان؛ دودمان؛ فامیل
-
واژههای مشابه
-
عزيز
دیکشنری عربی به فارسی
محبوب , عزيز , گرامي , پرارزش , کسي را عزيز خطاب کردن , گران کردن
-
عَزِيزٍ
فرهنگ واژگان قرآن
آن غالب ومقتدري که هرگز شکست نميپذيرد ، و کسي بر او غالب نميآيد . و يا به معناي کسي است که هر چه ديگران دارند از ناحيه او دارند ، و هر چه او دارد از ناحيه کسي نيست
-
عزیز،عزیز جون
لهجه و گویش تهرانی
مادر بزرگ یا مادر زن/شوهر،خطاب محبت آمیز به کسی
-
عزیز الصغیر
لغتنامه دهخدا
عزیز الصغیر. [ ع َ زُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) قنطوریون صغیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
-
عزیز الکبیر
لغتنامه دهخدا
عزیز الکبیر. [ ع َ زُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) قنطوریون کبیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
-
عزیز با
لغتنامه دهخدا
عزیز با. [ ع َ زی زُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) نزاربن معدبن منصور عبیدی فاطمی ، مکنی به ابومنصور و ملقب به العزیز باﷲ. صاحب مصر و مغرب . وی به سال 344 هَ .ق . در المهدیة متولد شد و بسال 365 پس از درگذشت پدرش با وی بیعت شد. در عهد او فتنه ها و جنگه...
-
عزیز بابدی
لغتنامه دهخدا
عزیز بابدی . [ ع َ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش میان کنگی شهرستان زابل . سکنه ٔ آن 289 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند. محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
عزیز داشتن
لغتنامه دهخدا
عزیز داشتن . [ ع َ ت َ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . ارجمند داشتن . احترام کردن : طغرل را گفت شاد باش ای کافرنعمت ازبهر این تو را پروردم و از فرزندان عزیز داشتم تا بر من چنین ساختی . (تاریخ بیهقی ص 252). مثال نبشت به امیر گوزگانان تا وی را عزیز دارد. (ت...
-
عزیز شدن
لغتنامه دهخدا
عزیز شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرامی شدن . ارجمندشدن . اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازة. عزة : تا شوی از جمله ٔ عالم عزیزجهد تو می بایدو توفیق نیز. نظامی .تو آنگه شوی پیش مردم عزیزکه مر خویشتن را نگیری به چیز. سعدی .مرا قبول شما نام در جهان رفته ست م...
-
عزیز کردن
لغتنامه دهخدا
عزیز کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرامی داشتن . احترام کردن . اعزاز. (فرهنگ فارسی معین ). تعزیز. (از دهار). ارجمندی دادن . عزت دادن : عزیز نبود آنکس که تو عزیز کنی زبهر آنکه عزیز تو زود گردد خوار. ابوحنیفه ٔ اسکافی .آنکس که چنین عزیز کردت ازبهر ت...