کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
عزیز
/'aziz/
معنی
۱. شریف؛ گرامی؛ گرانمایه؛ ارجمند؛ بزرگوار.
۲. (اسم) [قدیمی] لقب هریک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحبمنصب دربار فرعون.
۳. (اسم) خویشاوند بسیار نزدیک.
۴. آنچه به سختی به دست میآید؛ کمیاب.
۵. [قدیمی] نیرومند؛ قوی.
۶. (اسم) (تصوف) پیر.
۷. از نامهای خداوند.
〈 عزیز داشتن: (مصدر متعدی) گرامی داشتن؛ ارجمند داشتن.
〈 عزیز کردن: (مصدر متعدی) گرامی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم ≠ ذلیل
برابر فارسی
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان
دیکشنری
beloved, bosom, close , darling, dear, lovable, precious
-
جستوجوی دقیق
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع ُ زَ ] (ع اِ) سرمه ای است .(منتهی الارب ). کحلی است معروف . (مخزن الادویة) (از اقرب الموارد). نام سرمه ای است که تاریکی چشم و خشک کردن رطوبات آن را سود دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) (المک الَ ...) لقب عثمان بن عادل ایوبی ، از ایوبیان شام است . رجوع به عمادالدین ایوبی و به الاعلام زرکلی شود.
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) (827-868 هَ .ق .) لقب یوسف بن برسبای دقماقی ظاهری ، مکنی به ابوالمحاسن و ملقب به جمال الدین ، از ملوک دولت چرکسیان در مصر و شام است . تولد او در قاهره بود و به سال 841 هَ .ق . پادشاه خوانده شد و در سال 842 ممالیک ...
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...) لقب عثمان بن یوسف ، ملقب به عمادالدین ، دومین از امرای ایوبی مصر است . رجوع به عمادالدین ایوبی و به الاعلام زرکلی شود.
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) (الملک الَ ...)لقب محمدبن غازی بن یوسف بن ایوب (611-634 هَ .ق .) ازایوبیان شام و صاحب حلب است و درگذشت او نیز در حلب بود. (از الاعلام زرکلی از ابن الوردی و ابن الشحنة).
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبدالملک بن محمدبن خطاب ازدی ، مشهور به ابن خطاب . از امرای اندلس و از اهالی مرسیه . وی از جانب ابن هود المتوکل والی اندلس بود و پس از ادعای استقلال بسال 636 هَ .ق . با وی بیعت شد و پس از نه ماه به دست زبان بن مدافع بقتل رسید...
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل بن فضالة، مکنی به ابوالاشعث . رجوع به ابوالاشعث (عزیز...) شود.
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن مالک بن عوف ، از بنی اوس ، از قحطانیه . جدی جاهلی است و از نسل او جرول بن مالک بن عمرو را که از صحابیان است میتوان نام برد. (از الاعلام زرکلی از جمهرةالانساب و التاج ).
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن بُرْزال زناتی ، ملقب به المستظهر. دومین تن از ملوک بنی برزال در قرمونة و توابع آن در اندلس . وی به سال 434 هَ .ق . والی آنجا گشت و پس از 25 سال حکومت از المعتضدبن عباد شکست خورد و به اشبیلیه گریخت و به سال 459 ...
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) جدّی است جاهلی ، و فرزندان او بطنی از بنی هلال بن عامر از عدنانیه اند. مساکن آنان در ساقیة قلتة، از عمل اخمیم ، درصعید مصر بوده است . (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایة الارب و البیان و الاعراب و خطط مبارک و السبائک ).
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ ] (ع ص ) ارجمند. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (المصادر زوزنی ). ارجمند وبزرگوار و خطیر. (زمخشری ). شریف و بزرگوار و باعزت .(از ناظم الاطباء). گرانمایه و محترم . (از فرهنگ فارسی معین ). منیع. گران . ج ، عِزاز، أعزّة، أعزّاء، عِزازة. (از...
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ ع َ] (اِخ ) شوهر زلیخا. (آنندراج ). در قرآن کریم ، به منزله ٔ صفتی است برای شخصی بنام پوتیفار (معرب ، فطیفر) که در دستگاه فرعون معاصر موسی (ع ) بسیار مقتدر و بانفوذ بود. (فرهنگ فارسی معین ) : و قال نسوة فی المدینة امراءة العزیز تراود فتاها (ق...
-
عزیز
لغتنامه دهخدا
عزیز. [ع َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن علی علوی حسینی . جد او نقیب النقبای خراسان بود و نقابت علویان و وزارت سلطان به او پیشنهاد شد اما او از شدت زهد و تقوی از پذیرفتن آن امتناع ورزید و به سال 527 هَ .ق . بطور ناگهانی در نیشابور درگذشت . (از الاعلام زرکلی ا...
-
عزیز
فرهنگ نامها
(تلفظ: aziz) (عربی) آن که او را بسیار دوست بدارند یا برای او ارزش و احترام زیادی قائل باشند ، گرامی، محبوب ، دارای رفاه ، عزت و احترام در مقابلِ ذلیل ؛ از نامها و صفات خداوند ؛(در قدیم) دارای عظمت و احترام ؛ (در تصوف) مرشد ، پیر .
-
عزیز
واژگان مترادف و متضاد
ارجمند، شایسته، عالیقدر، عزتمند، گرامی، گرانمایه، محترم، نورچشم ≠ ذلیل