کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اضر
لغتنامه دهخدا
اضر. [ اَ ض َرر ] (ع ص ) آنکه دندانهایش از هم نیاید. مؤنث : ضَرّاء. (مهذب الاسماء).
-
اضر
لغتنامه دهخدا
اضر. [ اَ ض َرر ] (ع ن تف ) باضررتر و بازیان تر. (ناظم الاطباء). ناسازوارتر. زیانکارتر. مضرتر.زیاندارتر. زیان آورتر. بزیان تر. (یادداشت مؤلف ).
-
اضر
لغتنامه دهخدا
اضر. [ اَ ض ُرر ] (ع اِ) ج ِ ضَرّاء. فراء گفت : اگر بأساء و ضراء را براَبْؤُس و اَضُرّ جمع ببندند، چنانکه نَعماء بمعنی نعمت را بر اَنْعُم جمع می بندند، جایز است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || ج ِ ضَرّ، مانند اَشُدّ. عدی بن ...
-
عذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اعذار] 'ozr ۱. حجت و بهانهای که هنگام اعتذار و برای رفع گله بیاورند.۲. بهانه.۳. (زیستشناسی) [قدیمی] قاعدگی؛ حیض.〈 عذر آوردن: (مصدرلازم) بهانه آوردن؛ معذور خواستن.〈 عذر خواستن: (مصدر لازم) معذرت خواستن؛ درخواست ...
-
آذر
واژهنامه آزاد
مظهر نوروگرما
-
آذر
واژهنامه آزاد
آتش.
-
جستوجو در متن
-
باطح
لغتنامه دهخدا
باطح . [ طِ ] (اِخ ) (بمعنی اعتماد). و آن شهر هدر عزر بود که طبحه نیز خوانده شده و در میانه ٔ حلب و فرات واقع است . (از قاموس کتاب مقدس ).
-
عزیر
لغتنامه دهخدا
عزیر.[ ع َ ] (ع اِ) بهای گیاه دروده که علف زار فروخته شود. (منتهی الارب ). بهای گیاه دروده ٔ از علف زار. (ناظم الاطباء). بهای گیاه و علف هرگاه درو شود و مزارع آن فروخته شود. گویند: هل أخذت عزیر هذا الحصید؛ یعنی آیا بهای علف زار این حصید را گرفته ای ...
-
رزون
لغتنامه دهخدا
رزون . [ رَزْ زو ] (اِخ ) (به معنی بزرگ و امیر) رزون بن الیداع است که از نزد هدد عزر فرار کرد و چند تن از جنگجویان را با خود همداستان نمود و در حوالی دمشق جنگ درپیوست و تخت سلطنت را متصرف گشت . وی در سراسر روزگار زندگانی خود دشمن آل اسرائیل می بود. (...
-
گائیدن
لغتنامه دهخدا
گائیدن . [ دَ ] (مص ) آرامیدن . آرمیدن . جماع کردن . (غیاث ) (آنندراج ). استنکاح . (منتهی الارب ). اعذاف . توضم . خج . خجخجة. دجل . دح . زکاء. شفته . عزج . عزد. عزر. عزط. عزلبة. عسد. عسل .عفج . غسل . غُسل . تغسیل . غشیان . مفاتحه . نخب . نخج . نیرجة....